اجتماع خطابه و جزئیات خطبه
همینکه به منطقه کراع الغمیم - که غدیرخم در آن واقع شده – رسیدند، حضرت مسیر حرکت خود را به طرف راست جاده و به سمت غدیر تغییر دادند و فرمودند:
أَیُّهَا النَّاسُ أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ أَنَا رَسُولُ اللَّه
ای مردم، دعوت کننده خدا را اجابت کنید که من پیام آور خدایم.
و این کنایه از آن بود که هنگام ابلاغ پیام مهمی فرا رسیده است.
سپس فرمان دادند تا منادی ندا کند: «همه مردم متوقف شوند و آنانکه پیش رفته اند بازگردند و آنانکه پشت سر هستند توقف کنند» تا آهسته آهسته همه جمعیت در محل از پیش تعیین شده جمع گردند. و نیز دستور دادند: کسی زیر درختان کهنسالی که در آنجا بود نرود و آن موضع خالی بماند.
پس از این دستور همه مرکبها متوقف شدند، و کسانی که پیشتر رفته بودند بازگشتند و همه مردم در منطقه غدیر پیاده شدند و هر یک برای خود جایی پیدا کردند، و کم کم آرام گرفتند.
شدت گرما در اثر حرارت آفتاب و داغی زمین سوزنده و به حدی ناراحت کننده بود که مردم و حتی خود حضرت گوشه ای از لباس خود را به سرانداخته و گوشه ای از آن را زیرپای خود قرار داده بودند، و عده ای از شدت گرما عبای خود را به پایشان پیچیده بودند.
از سوی دیگر، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم سلمان و ابوذر و مقداد را فراخواندند و به آنان دستور دادند تا به محل درختان کهنسال بروند و آنجا را آماده کنند. آنها خارهای زیر درختان را کندند و سنگهای ناهموار را جمع کردند و زیر درختان را جارو کردند و آب پاشیدند. در فاصله بین دو درخت روی شاخه ها پارچه ای انداختند تا سایبانی از آفتاب باشد، و آن محل برای برنامه سه روزه ای که حضرت در نظر داشتند کاملاً مساعد شود.
سپس در زیر سایبان، سنگها را روی هم چیدند و از رواندازهای شتران و سایر مرکبها هم کمک گرفتند و منبری به بلندی قامت حضرت ساختند و روی آن پارچه ای انداختند، و آنرا طوری بر پا کردند که نسبت به دو طرف جمعیت در وسط قرار بگیرد و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هنگام سخنرانی مشرف بر مردم باشد تا صدای حضرت به همه برسد و همه او را ببینند.
البته ربیعه بن امیه بن خلف کلام حضرت را برای مردم تکرار می کرد تا افرادی که دورتر قرار داشتند مطالب را بهتر بشنوند.
پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السّلام بر فراز منبر
انتظار مردم به پایان رسید. ابتدا منادی حضرت ندای نماز جماعت داد، و سپس نماز ظهر را به جماعت خواندند.
بعد از آن مردم ناظر بودند که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم بر فراز آن منبر ایستادند و امیرالمؤمنین علیه السلام را فراخواندند و به ایشان دستور دادند بالای منبر بیایند و در سمت راستشان بایستند. قبل از شروع خطبه، امیرالمومنین علیه السلام یک پله پایین تر بر فراز منبر در طرف راست حضرت ایستاده بودند.
سپس آن حضرت نگاهی به راست و چپ جمعت نمودند و منتظر شدند تا مردم کاملاً جمع شوند. پس از آماده شدن مردم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم سخنرانی تاریخی و آخرین خطابه رسمی خود را برای جهانیان آغاز کردند.
در اثناء خطبه، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دو اقدام عملی بر فراز منبر انجام دادند که بسیار جالب توجه بود:
1- علی بن ابی طالب علیه السلام بر فراز دست پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پس از مقدمه چینی و ذکر مقام خلافت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام، برای آنکه تا آخر روزگار راه هرگونه شک و شبهه بسته باشد و هر تلاشی در این راه در نطفه خنثی شود، ابتدا مطلب را به طور لسانی اشاره کردند، و سپس به صورت عملی برای مردم بیان کردند. بدین ترتیب که ابتدا فرمودند:
باطن قرآن و تفسیر آنرا برای شما بیان نمی کند مگر این کسی که من دست او را می گیرم و او را بلند می کنم و بازویش را گرفته او را بالا می برم.
بعد از آن، حضرت گفته خود را عملی کردند، و بازوی علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفتند. در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام دست خود را به سمت صورت حضرت باز کردند تا آنکه دستهای هر دویشان به سوی آسمان قرار گرفت. سپس پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم امیرالمومنین علیه السلام را از جا بلند کردند تا حدی که پاهای آن حضرت محاذی زانوهای پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم قرار گرفت و مردم سفیدی زیر بغل آن دو را دیدند، که تا آن روز دیده نشده بود. در این حال فرمودند:
هر کس من مولی و صاحب اختیار اویم این علی مولی و صاحب اختیار اوست.
2- بیعت با قلبها و زبانها
اقدام دیگر حضرت آن بود که چون بیعت گرفتن از فرد فرد آن جمعیت انبوه، ار طرفی غیر ممکن بود و از سوی دیگر امکان داشت افراد به بهانه های مختلف از بیعت شانه خالی کنند و حضور نیابند، و در نتیجه نتوان التزام عملی و گواهی قانونی از آنان گرفت، لذا حضرت در اواخر سخنانشان فرمودند: ای مردم، چون با یک کف دست و با این وقت کم و با این سیل جمعیت، امکان بیعت برای همه وجود ندارد، پس شما همگی این سخنی را که من می گویم تکرار کنید و بگویید:
ما فرمان تو را که از جانب خداوند درباره علی بن ابی طالب و امامان از فرزندانش به ما رساندی اطاعت می کنیم و به آن راضی هستیم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر این مدعا بیعت می کنیم ... عهد و پیمان در این باره برای ایشان از ما، از قلبها و جانها و زبانها و ضمایر و دستمان گرفته شد. هر کس به دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار کرده است.
پیداست که حضرت، عین کلامی را که می بایست مردم تکرار کنند به آنان القا فرمودند و عبارات آن را مشخص کردند تا هر کس به شکل خاصی برای خود اقرار نکند، بلکه همه به آنچه حضرت از آنان می خواهد التزام دهند و بر سر آن بیعت نمایند.
وقتی کلام پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پایان یافت همه مردم سخن او را تکرار کردند و بدینوسیله بیعت عمومی گرفته شد.
پس از پایان خطبه، مردم به سوی پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما هجوم آورند، و با ایشان به عنوان بیعت دست می دادند، و هم به پیامبر و هم به امیرالمؤمنین علیهما السلام تبریک و تهنیت می گفتند، و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هم می فرمودند: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى جَمِیعِ الْعَالَمِین.
عبارت تاریخ چنین است: پس از اتمام خطبه، صدای مردم بلند شد که: آری، شنیدیم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت می کنیم. بعد به سوی پیامبر و امیرالمومنین صلوات الله علیهما و آلهما ازدحام کردند و برای بیعت سبقت می گرفتند و با ایشان دست بیعت می دادند.
برای آنکه رسمیت مسئله محکم تر شود، وآن جمعیت انبوه بتوانند مراسم بیعت را به طور منظم و برنامه ریزی شده ای انجام دهند، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا دو خیمه برپا شود. یکی را مخصوص خودشان قرار دادند تا در آن جلوس نمایند، و امر کردند تا مردم جمع شوند.
پس از آن مردم دسته دسته در خیمه پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم حضور می یافتند و با آن حضرت بیعت نموده و به او تبریک و تهنیت می گفتند. سپس در خیمه مخصوص امیرالمومنین علیه السلام حاضر می شدند و به عنوان امام و خلیفه بعد از پیامبرشان با او بیعت می کردند و به عنوان امیرالمومنین بر او سلام می کردند، و این مقام والا را به آن حضرت تبریک و تهنیت می گفتند.
نکته قابل توجهی که در هیچیک از پیروزی های پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم – چه در جنگها و چه سایر مناسبتها و حتی فتح مکه – سراغ نداریم، این است که حضرت در روز غدیر مکرر می فرمود:
به من تبریک بگویید، به من تهنیت بگویید، زیرا خداوند مرا به نبوت و اهل بیتم را به امامت اختصاص داده است .
و این نشانه فتح بزرگ و در هم شکستن کامل سنگرهای کفر و نفاق است.
برنامه بیعت و تهنیت تا سه روز ادامه داشت، و این مدت را حضرت در غدیر اقامت داشتند.
بسیار بجاست که در این مقطع به قطعه جالبی از تاریخ این بیعت اشاره کنیم:
اولین کسانی که در غدیر با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نمودند و خود را از دیگران جلو انداختند همانهایی بودند که زودتر از همه آنرا شکستند و پیش از همه پیمان خود را زیر پا گذاشتند. آنان عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر، که بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم یکی پس از دیگری رو در روی امیرالمؤمنین علیه السلام ایستادند.
جالبتر اینکه عمر بعد از بیعت این کلمات را بر زبان می راند:
افتخار برایت باد، گوارایت باد ای پسر ابی طالب، خوشا به حالت ای ابا الحسن، اکنون تو مولای من و مولای هر مرد و زن مومنی شده ای!
نکته دیگری که بار دیگر چهره دو رویان را روشن ساخت این بود که پس از امر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم همه مردم بدون چون و چرا با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت می کردند، ولی ابوبکر و عمر با آنکه پیش از همه خود را برای بیعت به میان انداخته بودند قبل از بیعت به صورت اعتراض گفتند: آیا این امر از طرف خداوند است یا از طرف رسولش (یعنی: از جانب خود می گویی)؟ حضرت فرمودند: از طرف خدا و رسولش است، و نیز فرمودند: آری حق است از طرف خدا و رسولش که علی امیرالمؤمنین است.
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا ظرف آبی آوردند، و پرده ای زدند که نیمی از ظرف آب در یک سوی پرده و نیم دیگر آن در سوی دیگر قرار بگیرد، تا زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و قرار دادن امیرالمومنین علیه السلام دستشان را در سوی دیگر با حضرت بیعت کنند؛ به این صورت بیعت زنان هم انجام گرفت.
همچنین دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبریک و تهنیت بگویند، و این دستور را درباره همسران خویش مؤکد داشتند.
یادآور می شود که بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از حاضرین در غدیر بودند. همچنین کلیه همسران پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در آن مراسم حضور داشتند.
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در این مراسم عمامه خود را که سحاب نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمومنین علیه السلام قرار دادند و انتهای عمامه را بر دوش آن حضرت آویزان نمودند و فرمودند: عمامه تاج عرب است.
خود امیرالمومنین در این باره چنین فرموده اند:
پیامبر در روز غدیرخم عمامه ای بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم آویختند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنین، مرا بوسیله ملائکه ای که چنین عمامه ای به سر داشتند یاری نمود.
|
خطابه اول در منی
در عرفات دستور الهی نازل شد که علم و ودایع انبیاء علیهم السلام را به علی بن ابی طالب علیه السلام منتقل کند و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود معرفی کند.
در منی پیامبر صلی اله علیه و اله و سلم اولین خطابه خود را ایراد فرمودند که در واقع یک زمینه سازی برای خطبه غدیر بود. در این خطبه ابتدا اشاره به امنیت اجتماعی مسلمین از نظر جان و مال و آبروی مردم نمودند، و سپس خونهای بناحق ریخته شده و اموال بناحق گرفته شده در جاهلیت را رسماً مورد عفو قرار دادند تا کینه توزیها از میان برداشته شود و جوّ اجتماع برای تامین امنیت آماده شود. سپس مردم را برحذر داشتند که مبادا بعد از او اختلاف کنند و بر روی یکدیگر شمشیر بکشند.
در اینجا تصریح فرمودند که:
اگر من نباشم علی بن ابی طالب در مقابل متخلفین خواهد ایستاد.
سپس حدیث ثقلین بر لسان مبارک حضرت جاری شد و فرمودند:
من دو چیز گرانبها در میان شما باقی می گذارم که اگر به این دو تمسک کنید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم.
اشاره ای هم داشتند به اینکه عده ای از همین اصحاب من روز قیامت به جهنم برده می شوند.
نکته جالب توجه اینکه در این خطابه، امیرالمومنین علیه السلام سخنان حضرت را برای مردم تکرار می کردند تا آنان که دورتر بودند بشنوند.
در روز سوم از توقف در منی، بار دیگر حضرت فرمان دادند تا مردم در مسجد خیف اجتماع کنند. در آنجا نیز خطابه ای ایراد فرمودند که ضمن آن صریحاً از مردم خواستند که گفته های ایشان را خوب به خاطر بسپارند و به غائبان برسانند.
در این خطبه به اخلاص عمل و دلسوزی برای امام مسلمین و تفرقه نینداختن سفارش فرمودند و تساوی همه مسلمانان در برابر حقوق و قوانین الهی را اعلام کردند. بعد از آن بار دیگر متعرض مسئله خلافت شدند و حدیث ثقلین بر لسان حضرت جاری شد، و بار دیگر برای غدیر زمینه را آماده کردند.
در این مقطع، منافقین کاملاً احساس خطر کردند و قضیه را جدی گرفتند و برنامه های خود را آغاز کردند و پیمان نامه نوشتند و هم قسم شدند.
در مکه جبرئیل، لقب امیرالمؤمنین را به عنوان اختصاص آن به علی بن ابی طالب علیه السلام از جانب الهی آورد، اگر چه این لقب قبلاً نیز برای آن حضرت تعیین شده بود.
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هم دستور دادند تا یک یک اصحابش نزد علی علیه السلام بروند و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام کنند و السلام علیک یا امیرالمؤمنین بگویند، و بدینوسیله در زمان حیات خود، از آنان اقرار بر امیر بودن علی علیه السلام گرفت.
در اینجا ابوبکر و عمر به عنوان اعتراض به پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم گفتند: آیا این حقی از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شده فرمودند: حقی از طرف خدا و رسولش است، خداوند این دستور را به من داده است.
با اینکه انتظار می رفت پیامبر خدا در اولین و آخرین سفر حج خود مدتی در مکه بمانند، ولی بلافاصله پس از اتمام حج حضرت به منادی خود بلال دستور دادند تا به مردم اعلان کند: فردا کسی جز معلولان نباید باقی بماند، و همه باید حرکت کنند تا در وقت معین در غدیر خم حاضر باشند.
غدیر کمی قبل از جحفه که محل افتراق اهل مدینه و اهل مصر و اهل عراق و اهل نجد بود به امر خاص الهی انتخاب شد. در این مکان، آبگیر و درختان کهنسالی وجود داشت. هم اکنون نیز، غدیر محل شناخته شده ای در دویست و بیست کیلومتری مکه و به فاصله دو میل قبل از جحفه به طرف مکه قرار دارد، و مسجد غدیر و محل نصب امیرالمؤمنین علیه السلام محل عبادت و زیارت زائران است.
برای مردم بسیار جالب توجه بود که پیامبرشان - بعد از ده سال دوری از مکه – بدون آنکه مدتی اقامت کنند تا مسلمانان به دیدارشان بیایند و مسایل خود را مطرح کنند، بعد از اتمام مراسم حج فوراً از مکه خارج شدند و مردم را نیز به خروج از مکه و حضور در غدیر امر نمودند.
صبح آن روز که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم از مکه حرکت کردند، سیل جمعیت که بیش از صد و بیست هزار نفر (و به قولی صد و چهل هزار، و به قول دیگر صد و هشتاد هزار نفر) تخمین زده می شدند به همراه حضرت حرکت کردند. حتی عده ای حدود دوازده هزار نفر از اهل یمن که مسیرشان به سمت شمال نبود همراه حضرت تا غدیر آمدند.
اهمیت حجه الوداع هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم و خروج آن حضرت از مکه معظمه نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار می آید و بعد از این هجرت، حضرت سه بار به مکه سفر کرده اند. بار اول در سال هشتم پس از صلح حدیبیه به عنوان عمره وارد مکه شدند و طبق قراردادی که با مشرکین بسته بودند فوراً بازگشتند. بار دوم در سال نهم به عنوان فتح مکه وارد این شهر شدند، و پس از پایان برنامه ها و برچیدن بساط کفر و شرک و بت پرستی به طائف رفتند و هنگام بازگشت به مکه آمده و عمره بجا آوردند و سپس به مدینه بازگشتند. سومین و آخرین بار بعد از هجرت که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم وارد مکه شدند در سال دهم هجری بعنوان حجه الوداع بود که حضرت برای اولین بار به طور رسمی اعلان حج دادند تا همه مردم در حد امکان حاضر شوند. در این سفر دو مقصد اساسی در نظر بود، و آن عبارت بود از دو حکم مهم از قوانین اسلام که هنوز برای مردم به طور کامل و رسمی تبیین نشده بود: یکی حج، و دیگری مسئله خلافت و ولایت و جانشینی بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم. پس از اعلان عمومی، مهاجرین و انصار و قبایل اطراف مدینه و مکه و حتی بلاد یمن و غیر آن بسوی مکه سرازیر شدند تا جزئیات احکام حج را شخصاً از پیامبرشان بیاموزند و در اولین سفر رسمی حضرت، به عنوان حج شرکت داشته باشند. اضافه بر آنکه حضرت اشاراتی فرموده بودند که امسال سال آخر عمر من است و این می توانست باعث شرکت همه جانبه مردم باشد. جمعیتی حدود یکصد و بیست هزار نفر (گاهی بیشتر از آن را هم نقل کرده اند) در مراسم حج شرکت کردند که فقط هفتاد هزار نفر آنان از مدینه به همراه حضرت حرکت کرده بودند، بطوریکه لبیک گویان از مدینه تا مکه متصل بودند. حضرت چند روز به ماه ذی الحجه مانده از مدینه خارج شدند و بعد از ده روز طی مسافت در روز سه شنبه پنجم ذی الحجه وارد مکه شدند. امیرالمومنین علیه السلام هم که قبلاً از طرف حضرت به یمن و نجران برای دعوت به اسلام و جمع آوری خمس و زکات و جزیه رفته بودند به همراه عده ای در حدود دوازده هزار نفر از اهل یمن برای ایام حج به مکه رسیدند. با رسیدن ایام حج در روز نهم ذی الحجه حضرت به موقف عرفات رفتند و بعد از آن اعمال حج را یکی پس از دیگری انجام دادند، و در هر مورد واجبات و مستحبات آن را برای مردم بیان فرمودند. |
بخشی از فضائل حضرت علی(علیه السلام)
- ازدواج آسمانی
ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات می کرد. در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی، و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند.
- خطب? خلافت
خلافت (ظاهری) حضرت علی(ع) با ایراد اولین خطبه در مسجد مدینه پس از بیست و پنج سال سکوت آغاز شد.
- بخشش انگشتر
حضرت علی(ع) در رکوع نماز انگشتر خویش را به سائل عطا فرمودند و جبرئیل این پیام را آورد:
ای محمد! بخوان: سرپرست شما فقط خدا و رسول اوست و کسانیکه با ایمان به خدا نماز به پا داشته و در حال رکوع صدقه دادند. (مائده: 55)
- حدیث بساط
رویداد سیر فضائی حضرت علی(ع) همچون سلیمان پیغمبر در بساط با جمعی از مدینه تا غار اصحاب کهف از فضائلی است که داستان شگفت انگیز آن در کتب فریقین آمده است.
- عقد اخوّت
پیمان برادری رسول اکرم(ص) با امیر مؤمنان را مورّخین چنین آورده اند: با نزول آی? اخوّت(حجرات: 10) پیامبر عدّه ای از اصحاب را بنا بر درج? ایشان با یکدیگر برادر خواند و حضرت علی(ع) را برای خود نگه داشت و دست او را بلند نموده و فرمود: «هذا اخی فی الدنیا و الآخره.» این برادر من در دنیا و آخرت است.
- آی? مباهله
جریان مباهله با نصارای نجران رخدادی عظیم در تاریخ اسلام است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «بیائید تا بخوانیم فرزندان و زنان و نفسهایمان را با یکدیگر»(آل عمران: 59) همراهی علی(ع) با پیامبر(ص) در این مباهله نهایت فضل و رتب? ایشان را می رساند. زیرا خداوند او را نفس و جان پیغمبر معرفی می کند.
- نزول آی? هل اتی
حضرت علی(ع) با سه روز روزه گرفتنف غذای خود را به مسکین و یتیم و اسیر بخشید و با آب افطار نمود، و به افتخار این ایثار، جبرئیل با ابلاغ تهنیت بر چنین اهل بیتی سور? هل اتی (انسان) را در شأن آن حضرت بر پیامبر نازل کرد.
امام اول
حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام وى فرزند ابو طالب شیخ بنى هاشم،عموى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود که پیغمبر اکرم را سرپرستى نموده و در خانه خود جاى داده و بزرگ کرده بود و پس از بعثت نیز تا زنده بود از آن حضرت حمایت کرد و شر کفار عرب و خاصه قریش را از وى دفع نمود.
على علیه السلام (بنا به نقل مشهور) ده سال پیش از بعثت متولد شد و پس از شش سال در اثر قحطى که در مکه و حوالى آن اتفاق افتاد،بنا به درخواست پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از خانه پدر به خانه پسر عموى خود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم منتقل گردید و حتسرپرستى و پرورش مستقیم آن حضرت در آمد (1) .
پس از چند سال که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موهبت نبوت نایل شد و براى نخستین بار در«غار حرا»وحى آسمانى به وى رسید وقتى که از غار رهسپار شهر و خانه خود شد، شرح حال را فرمود،على علیه السلام به آن حضرت ایمان آورد (2) و باز در مجلسى کهپیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم خویشاوندان نزدیک خود را جمع و به دین خود دعوت نموده فرمود:
نخستین کسى که از شما دعوت مرا بپذیرد خلیفه و وصى و وزیر من خواهد بود،تنها کسى که از جاى خود بلند شد و ایمان آورد على علیه السلام بود و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ایمان او را پذیرفت و وعدههاى خود را دربارهاش امضا نمود (3) و از این روى على علیه السلام نخستین کسى است در اسلام که ایمان آورد و نخستین کسى است که هرگز غیر خداى یگانه را نپرستید.
على علیه السلام پیوسته ملازم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود تا آن حضرت از مکه به مدینه هجرت نمود و در شب هجرت نیز که کفار خانه آن حضرت را محاصره کرده بودند و تصمیم داشتند آخر شب به خانه ریخته و آن حضرت را در بستر خواب قطعه قطعه نمایند،على علیه السلام در بستر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم خوابیده و آن حضرت از خانه بیرون آمده رهسپار مدینه گردید (4) .و پس از آن حضرت مطابق وصیتى که کرده بود،امانتهاى مردم را به صاحبانش رد کرده،مادر خود و دختر پیغمبر را با دو زن دیگر برداشته به مدینه حرکت نمود (5) .
در مدینه نیز ملازم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود و آن حضرت در هیچ خلوت و جلوتى على علیه السلام را کنار نزد و یگانه دختر محبوبه خود فاطمه را به وى تزویج نمود.و در موقعى که میان اصحاب خود عقداخوت مىبست او را برادر خود قرار داد (6) .
على علیه السلام در همه جنگها که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شرکت فرموده بود حاضر شد جز جنگ تبوک که آن حضرت او را در مدینه به جاى خود نشانیده بود (7) و در هیچ جنگى پاى به عقب نگذاشت و از هیچ حریفى روى نگردانید و در هیچ امرى مخالفت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نکرد چنانکه آن حضرت فرمود:«هرگز على از حق و حق از على جدا نمىشوند» (8) .
على علیه السلام روز رحلت پیغمبر اکرم 33 سال داشت و با اینکه در همه فضائل دینى سر آمد و در میان اصحاب پیغمبر ممتاز بود،به عنوان اینکه وى جوان است و مردم به واسطه خونهایى که در جنگها پیشاپیش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ریخته با وى دشمنند از خلافت کنارش زدند و به این ترتیب دست آن حضرت از شؤونات عمومى بکلى قطع شد.وى نیز گوشه خانه را گرفته به تربیت افراد پرداخت و 25 سال که زمان سه خلیفه پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود،گذرانید و پس از کشته شدن خلیفه سوم،مردم با آن حضرت بیعت نموده و به خلافتش برگزیدند.
آن حضرت در خلافتخود که تقریبا چهار سال و نه ماه طول کشید،سیرت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را داشت و به خلافتخود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات پرداخت و البته این اصلاحات بهضرر برخى از سود جویان تمام مىشد و از این روى عدهاى از صحابه که پیشاپیش آنها ام المؤمنین«عایشه و طلحه و زبیر و معاویه»بودند،خون خلیفه سوم را دستاویز قرار داده سر به مخالفتبرافراشتند و بناى شورش و آشوبگرى گذاشتند.
آن حضرت براى خوابانیدن فتنه،جنگى با ام المؤمنین عایشه و طلحه و زبیر در نزدیکى بصره کرد که به«جنگ جمل»معروف است و جنگى دیگر با معاویه در مرز عراق و شام کرد که به جنگ«صفین»معروف است و یک سال و نیم ادامه یافت و جنگى دیگر با خوارج در نهروان کرد که به جنگ«نهروان»معروف است و به این ترتیب،بیشتر مساعى آن حضرت در ایام خلافتخود، صرف رفع اختلاف داخلى بود و پس از گذشت زمان کوتاه،صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در مسجد کوفه در سر نماز به دستبعضى از خوارج ضربتى خورده و در شب 21 همان ماه شهید شد (9) .
امیر المؤمنین على علیه السلام به شهادت تاریخ و اعتراف دوست و دشمن در کمالات انسانى نقیصهاى نداشت و در فضائل اسلامى نمونه کاملى از تربیت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود.
بحثهایى که در اطراف شخصیت او شده و کتابهایى که در این باره شیعه و سنى و سایر مطلعین و کنجکاوان نوشتهاند،درباره هیچیک از شخصیتهاى تاریخ اتفاق نیفتاده است.
على علیه السلام در علم و دانش،داناترین یاران پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم وسایر اهل اسلام بود و نخستین کسى است در اسلام که در بیانات علمى خود،در استدلال و برهان را باز کرد و در معارف الهیه بحث فلسفى نمود و در باطن قرآن سخن گفت و براى نگهدارى لفظش دستور زبان عربى را وضع فرمود و تواناترین عرب بود در سخنرانى (چنانکه در بخش اول کتاب نیز اشاره شد) .
على علیه السلام در شجاعت ضرب المثل بود در آن همه جنگها که در زمان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و پس از آن شرکت کرد،هرگز ترس و اضطرابى از خود نشان نداد و با اینکه بارها و ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ حنین و جنگ خیبر و جنگ خندق،یاران پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و لشکریان اسلام لرزیدند و یا پراکنده شده فرار نمودند،وى هرگز پشتبه دشمن نکرد و هرگز نشده که کسى از ابطال و مردان جنگى با وى در آویزد و جان به سلامتبرد و در عین حال با کمال توانایى،ناتوانى را نمىکشت و فرارى را دنبال نمىکرد و شبیخون نمىزد و آب به روى دشمن نمىبست.
از مسلمات تاریخ است که آن حضرت در جنگ خیبر در حملهاى که به قلعه نمود،دستبه حلقه در رسانیده با تکانى در قلعه را کنده به دور انداخت (10) .
و همچنین روز فتح مکه که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم امر به شکستن بتها نمود، بت«هبل»که بزرگترین بتهاى مکه و مجسمه عظیم الجثهاى از سنگ بود که بر بالاى کعبه نصب کرده بودند،على علیه السلام به امر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پاى روى دوش آن حضرت گذاشته بالاى کعبهرفت و«هبل»را از جاى خود کند و پایین انداخت (11) .
على علیه السلام در تقواى دینى و عبادت حق نیز یگانه بود،پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در پاسخ کسانى که نزد وى از تندى على علیه السلام گله مىکردند مىفرماید:«على را سرزنش نکنید،زیرا وى شیفته خداست (12) ».
ابودرداى صحابى پیکر آن حضرت را در یکى از نخلستانهاى مدینه دید که مانند چوب خشک افتاده است،براى اطلاع،به خانه آن حضرت آمد و به همسر گرامى وى که دختر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود،در گذشت همسرش را تسلیت گفت،دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:«پسر عم من نمرده استبلکه در عبادت از خوف خدا غش نموده است و این حال براى وى بسیار اتفاق مىافتد».
على علیه السلام در مهربانى به زیر دستان و دلسوزى به بینوایان و بیچارگان و کرم و سخا به فقرا و مستمندان،قصص و حکایات بسیار دارد.آن حضرت هر چه را به دستش مىرسید در راه خدا به مستمندان و بیچارگان مىداد و خود با سختترین و سادهترین وضعى زندگى مىکرد.آن حضرت کشاورزى را دوست مىداشت و غالبا به استخراج قنوات و درختکارى و آباد کردن زمینهاى بایر مىپرداخت ولى از این راه هر ملکى را که آباد مىکرد و یا هر قناتى را که بیرون مىآورد وقف فقرا مىفرمود و اوقاف آن حضرت که به صدقات على معروف بود در اواخر عهد وى،عواید سالیانه قابلتوجهى (24 هزار دینار طلا) داشت
صفحه اصلى>شیعه امام على(علیه السلام)>اعتقادات شیعه> راههاى شناخت در اسلام |
5 اصل پیرامون راههاى شناخت در اسلام |
5 اصل پیرامون راههاى شناخت در اسلاماصل نخست:اسلام براى شناخت جهان و حقایق دینى از سه نوع ابزار بهره مىگیرد و هر یک را در قلمرو خاص خود معتبر مىداند. این ابزار سهگانه عبارتند از: .1 حس که مهمترین آن، حس شنوایى و بینایى است؛ .2 عقل و خرد که در قلمرو محدودى بر اساس اصول و مبادى ویژهاى به طور قطع ویقین حقیقت را کشف مىکند؛ .3 وحى که وسیله ارتباط انسانهاى والا و برگزیده با جهان غیب است. دو راه نخست جنبه عمومى دارد و تمام افراد بشر مىتوانند در شناخت جهان از آن دو، بهره بگیرند، همچنانکه در فهم شریعت نیز مؤثر و کارساز مىباشند، در حالیکه راه سوم از آن افرادى است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفتهاند و بارزترین نمونه آن پیامبران الهى مىباشند. (1) از ابزار حس فقط مىتوان در محسوسات استفاده نمود، همچنانکه از خرد در موارد محدودى بهره مىگیریم که مبادى آن را دارا باشد، در حالیکه قلمرو وحى وسیعتر و گستردهتر است و در زمینههاى مختلف اعم از عقاید و تکالیف نافذ و رهگشاست. قرآن کریم در باره این ابزار در آیات متعدد سخن گفته است که دونمونه را یادآور مىشویم : در مورد حس و عقل مىفرماید: <<و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم لا تعلمون شیئا وجعل لکم السمع والأبصارو الأفئدة لعلکم تشکرون>> (نحل/78):خدا شما را از شکمهاى مادرانتان بیرون آورد در حالیکه چیزى نمىدانستید، و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد تا شکرگزار باشید. «افئده» در لغت عرب جمع فؤاد است و مقصود از آن، به قرینه سمع و ابصار، عقل و خرد آدمى است. پایان آیه نیز که فرمان به شکرگزارى مىدهد و مىرساند که انسان باید از هر سه قوه بهره بگیرد، زیرا معناى شکر بهکار بردن هر نعمتى در جاى مناسب آن است. در مورد وحى مىفرماید: <<و ما أرسلنا من قبلک إلا رجالا نوحی إلیهم فاسئلوا أهلالذکر إن کنتم لا تعلمون>> (نحل/43): پیش از تو نفرستادیم مگر رجالى را که به آنان وحى مىنمودیم، پس اگر نمىدانید از اهل ذکر بپرسید. انسان مذهبى در شناخت جهان و مذهب از حس بهره مىگیرد، ولى غالبا ادراکات حسى پایه و زمینه داوریهاى عقل و خرد را مىسازد، همچنانکه از خرد در شناخت خدا و صفات و افعال او بهره گرفته مىشود، ودستاوردهاى هر یک از این سه راه در جاى خود نافذ بوده و در کشف حقیقت معتبر مىباشد. (2) اصل دومدعوت پیامبران الهى در دو چیز خلاصه مىشود:1.عقیده؛ 2.عمل. قلمرو عقیده، ایمان به وجود خدا و صفات جمال و جلال و افعال الهى (3) است، چنانکه مقصود از عمل نیز تکالیف و احکامى است که بشر باید به فرمان خداوند زندگى فردى و اجتماعى خود را بر اساس آن استوار سازد. در مورد عقیده آنچه که مطلوب و مورد نظر است علم و یقین است، و مسلما تنها چیزى مىتواند حجت باشد که به این مطلوب راه یابد به همین جهت بر هر مسلمانى لازم است در مورد عقاید خود به یقین برسد و نمىتواند در این جا به صرف تقلید از دیگران استناد جوید. در مورد تکالیف و احکام (عمل)، آنچه مطلوب است تطبیق زندگى بر پایه آنها مىباشد. در اینجا علاوه بر یقین، به طرقى نیز که مورد تأیید شریعت قرار گرفته است باید استناد نماید؛ و رجوع به مجتهد جامع الشرایط از جمله طرقى است که مورد امضاى صاحب شریعت مىباشد. ودر آینده در این موضوع نیز بحث وگفتگو خواهیم نمود. اصل سومما در اثبات عقاید و احکام دینى، از همه راههاى معتبر شناخت بهره مىگیریم، که عقل و وحى دو طریق عمده در این باب مىباشد. مقصود از «وحى» کتاب آسمانى ما قرآن کریم، و احادیثى است که سلسله سند آن به رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم منتهى مىشود. احادیث ائمه اهل بیت علیهم السلام نیز به توضیحى که بعدها داده خواهد شد همگى تحت عنوان «سنت» از حجتهاى الهى مىباشند. عقل و وحى حجیت یکدیگر را تأیید مىکنند،و اگر به حکم قطعى عقل، حجیت وحى را اثبات مىکنیم وحى نیز به همینگونه حجیت عقل را در قلمرو خاص آن تأیید مىکند. قرآن کریم در بسیارى از موارد به داورى عقل رهبرى مىکند و مردم را به اندیشیدن و تعقل در شگفتیهاى خلقت دعوت مىفرماید و خود نیز براى اثبات محتواى دعوت خود از عقل کمک مىگیرد . هیچ کتاب آسمانى مانند قرآن به معرفت برهانى ارج نمىنهد، و براهین عقلى در قرآن پیرامون معارف و عقاید فزون از حد است. ائمه اهل بیت نیز بر حجیت عقل ـ در مواردى که عقل صلاحیت داورى را دارد: تأکید کردهاند و امام هفتم موسى کاظم علیه السلام وحى را حجت ظاهرى و خرد را حجت باطنى شمرده است. (4) اصل چهارماز آنجا که وحى یک دلیل قطعى است و خرد هم چراغى است که خداوند در درون هر انسانى روشن ساخته است، هرگز نباید میان این دو حجت الهى تعارض رخ دهد، و اگر احیانا در موردى تعارضى بدوى به نظر رسید، باید بدانیم یا برداشت ما از دین در آن مورد صحیح نبوده و یا در مقدمات دلیل عقلى، اشتباهى رخ داده است.چه، خداوند حکیم هیچگاه بشر را به دو راه متعارض دعوت نمىکند. همانگونه که تعارض حقیقى میان عقل و وحى متصور نیست، بین «علم» و «وحى» نیز هرگز تعارض رخ نخواهد داد، و اگر در مواردى میان آن دو، نوعى تنافى به چشم خورد، باز باید گفت یا برداشت ما از دین در موارد مزبور صحیح نبوده و یا اینکه علم به مرحله قطعیت نرسیده است .غالبا نیز منشأ تعارض همین شق دوم است، که فرضیههاى علمى عجولانه به صورت علم قطعى تلقى مىشود، آنگاه تصور تعارض پیش مىآید. اصل پنجمدر مورد قوانین حاکم بر نظام هستى، که حقیقتى مستقل از اندیشه و تصورات ما دارند، حقیقت مقولهاى، ابدى و جاودانه است. بدین معنى که، اگر انسان از طریق یکى از ابزار شناخت، واقعیتى را به عنوان «حقیقت» کشف کرد، باید گفت براى همیشه، حق و استوار است، و اگر در کشف واقعیتى، بخشى از معلوم، مطابق با حقیقت باشد و بخش دیگر خطا، آن بخشى که حقیقت دارد براى همیشه حقیقت است و با دگرگونى شرایط محیط، واقعیت عوض نمىگردد. به دیگر بیان، نسبیت در حقیقت به این معنى که شناختى در زمانى عین حقیقت بوده و در زمان دیگر خطا باشد، در شناخت مربوط به تکوین متصور نیست: اگر حاصل ضرب 2*2 چهار است، مطلقا چنین است و اگر نیست مطلقا چنین نیست،و نمىتواند شناختى در مرحلهاى عین حقیقت باشد و در مرحله دیگر جامه خطا بپوشد. نسبیت در شناخت، در امورى متصور است که واقعیتى جز اندیشه و تصویب انسان ندارند. مثلا جوامعى که در کیفیت اداره کشور از وحى الهى الهام نمىگیرند، در گزینش شیوه حکومتى خود، مختار و آزادند، اگر روزى بر شیوهاى اتفاق کردند، تا زمانى که بین آنان در این مسئله اتفاق برقرار است آن شیوه حقیقت بوده و اگر روزى بر خلاف آن توافق کردند حقیقت، شیوه دوم خواهد بود. در عین حال، هر یک از شناختها در ظرف خود عین حقیقت مىباشند. ولى امورى که براى خود در خارج ذهن، جایگاه مشخص و مرزبندى شده دارد، اگر به صورت صحیح در افق ادراک قرار گیرند، براى ابد صحیح و استوارند، و خلاف آن نیز همواره باطل و بىپایه مىباشد . پىنوشتها: 1.در روایات اسلامى از افرادى به عنوان «محدث» یاد شده است که در جاى خود توضیح داده خواهد شد. .2 تزکیه و تصفیه نفس انسان از گناه و آلودگى مایه یک رشته الهامات مىگردد که برخى نیز آن را نیز ابزار شناخت مىدانند. .3 بر انگیختن پیامبران و تعیین اوصیاء وزنده کردن انسانها پس از مرگ، همگى جلوههایى از فعل الهىاند. .4 إنلله على الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الأئمة، و أما الباطنة فالعقول. کلینى، کافى:1/ .16 منشور عقاید امامیه صفحه 13 استاد جعفر سبحانى |
تاریخچه اصطلاح شیعه
«شیعه» در لغتبه معنى پیرو است و در اصطلاح به گروهى از مسلمانان گفته مىشود که رهبرى جامعه اسلامى را پس از درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از آن حضرت على علیه السلام و فرزندان معصوم او مىدانند.
به گواهى تاریخ، پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در طول حیات خود در موارد مختلف کرارا از فضایل و مناقب و نیز قیادت و رهبرى على علیه السلام پس از خویش سخن به میان مىآورد.و این توصیهها و سفارشها سبب شده بود که طبق روایات مستند، در همان زمان پیامبر، گروهى دور على علیه السلام را بگیرند و به نام شیعه على علیه السلام شناخته شوند. این گروه پس از رحلت پیامبر بر همان عقیده پیشین خود باقى ماندند و مصلحت اندیشیهاى فردى و گروهى را بر تنصیص رسول خدا در باب رهبرى مقدم نداشتند، وچنین بود که گروهى در عصر رسول خدا و پس از درگذشت او به نام شیعه معروف شدند. به این مطلب در گفتار نویسندگان ملل و نحل نیز اشاره و تصریح شده است.
نوبختى (متوفاى 310ه) مىنویسد: شیعه به کسانى گفته مىشود که در زمان رسول خدا و پس از او، على علیه السلام را به امامت و خلافت پذیرفته و از دیگران گسسته و به او پیوستهاند».(1)
ابوالحسن اشعرى مىگوید: علت آنکه این گروه را شیعه مىگویند آن است که اینان على را پیروى کرده و او را بر دیگر صحابه مقدم مىدارند.(2)
شهرستانى مىنویسد: شیعه کسانى هستند که از على علیه السلام بالخصوص پیروى کرده و به امامت و خلافت او از طریق نص و وصیت قائل شدهاند.(3)
بنابر این شیعه، تاریخى جز اسلام، و سرآغازى جز مبدا پیدایش اسلام ندارد، و در حقیقت، اسلام و تشیع دو رویه یک سکه یا دو نیمرخ از یک چهرهاند که در یک زمان متولد شدهاند. در اصل هشتاد و ششم خواهد آمد که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در نخستین روزهاى دعوت آشکار خود، بنى هاشم را جمع کرد و خلافت و وصایت على را به آنان اعلان نمود، و پس از آن نیز در مراحل مختلف، بخصوص در روز غدیر خلافت اورا رسما اعلام داشت.
آرى، تشیع نه زاییده تبانى اهل سقیفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و دیگر افسانهها است، بلکه این خود پیامبر گرامى بود که با رهنمودهاى آسمانى مکرر خویش، بذر تشیع را براى اولین بار در دل صحابه غرس نمود و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعى از اصحاب کبار چون سلمان و اباذر را شیعه نامید. مفسران اسلامى در تفسیر آیه ;ژخ÷;ژخ÷ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات مقصود از این آیه على و شیعیان اوست.(4) اولئک هم خیرالبریة››( بینه/7) نقل کردهاند که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
در تواریخ نام شیعیان على علیه السلام از صحابه و تابعین که به خلافتبلا فصل او پس از پیامبر اکرم معتقد بودند آمده است که ذکر اسامى آنان در این مختصر نمىگنجد. تشیع به مفهوم یادشده، وجه مشترک میان کلیه شیعیان جهان است که بخشى عظیم از مسلمانان گیتى را تشکیل مىدهند.شیعیان در طول تاریخ اسلام دوشادوش سایر مذاهب اسلامى در گسترش اسلام سهم عظیمى را ایفا کردهاند: علوم مختلف را پىریزى، دولتهاى مهمى را پایهگذارى، و شخصیتهاى بسیار برجسته علمى و ادبى و سیاسى را تقدیم جامعه بشریت کردهاند، و اینک نیز در اکثر نقاط جهان حضور دارند.
پىنوشتها
1. فرق الشیعه، ص17.
2. مقالات الاسلامیین:1/65.
3. ملل و نحل:1/131.
4. الدر المنثور:8/589، به نقل از جابر بن عبد الله، ابن سعید خدرى، ابن عباس و علیعلیه السلام.
منشور عقاید امامیه صفحه 149
استاد جعفر سبحانى
شیعه از پیدایش تا شهادت امیرالمومنین(ع)
آغاز پیدایش«شیعه»را که براى اولین بار به شیعه على علیه السلام (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت علیهم السلام) معروف شدند،همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت،موجبات زیادى در بر داشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ایجاب مىکرد (1) .
الف:پیغمبر اکرم در اولین روزهاى بعثت که به نص قرآن ماموریتیافت که خویشان نزدیکتر خود را به دین خود دعوت کند (2) صریحا به ایشان فرمود که هر یک از شما به اجابت دعوت من سبقت گیرد،و زیر و جانشین و وصى من است.على علیه السلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت ووعدههاى خود را (3) تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتى در اولین روز نهضت و قیام خود یکى از یاران نهضت را به سمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند،ولى به یاران و دوستان سر تا پا فداکار خود نشناساند یا تنها او را با امتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود،او را از وظایف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد.
ب:پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب چندین روایت مستفیض و متواتر-که سنى و شیعه روایت کردهاند-تصریح فرموده که على (4) علیه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است،هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد وداناترین (5) مردم استبه معارف و شرایع اسلام.
ج:على علیه السلام خدمات گرانبهایى انجام داده و فداکاریهاى شگفتانگیزى کرده بود،مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت (6) و فتوحاتى که در جنگهاى بدر و احد و خندق و خیبر به دست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود،اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق،ریشه کن شده بودند (7) .
د:جریان«غدیر خم»که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در آنجا على علیه السلام را به ولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (8) .
بدیهى است این چنین امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود (9) و علاقه مفرطى که پیغمبر اکرم بهعلى علیه السلام داشت (10) ،طبعا عدهاى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقتبودند بر این وا میداشت که على علیه السلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وى پیروى کنند،چنانکه عدهاى را بر حسد و کینه آن حضرت وا مىداشت.
گذشته از همه اینها نام«شیعه على»و«شیعه اهل بیت»در سخنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بسیار دیده مىشود (11) .
سبب جدا شدن اقلیتشیعه از اکثریتسنى و بروز اختلاف
هواخواهان و پیروان على علیه السلام نظر به مقام و منزلتى که آن حضرت پیش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مىداشتند که خلافت و مرجعیت پس از رحلت پیغمبر اکرم از آن على علیه السلام مىباشد و ظواهر اوضاع و احوال نیز جزء حوادثى که درروزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به ظهور پیوست (12) نظر آنان را تایید مىکرد.
ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالى که پیغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بیت و عدهاى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهیزاتى بودند که خبر یافتند عدهاى دیگر-که بعدا اکثریت را بردند-با کمال عجله و بى آنکه با اهل بیت و خویشاوندان پیغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتى کمترین اطلاعى بدهند،از پیش خود در قیافه خیرخواهى،براى مسلمانان خلیفه معین نمودهاند و على و یارانش را در برابر کارى انجام یافته قرار دادهاند (13).على علیه السلام و هواداران اومانند عباس و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اطلاع از جریان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نیز کردهاند ولى پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود (14).
این انتقاد و اعتراف بود که اقلیتى را از اکثریت جدا کرد و پیروان على علیه السلام را به همین نام«شیعه على»به جامعه شناسانید و دستگاه خلافت نیز به مقتضاى سیاست وقت،مراقب بود که اقلیت نامبرده به این نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقلیت و اکثریت منقسم نگردد بلکه خلافت را اجماعى مىشمردند و معترض را متخلف از بیعت و متخلف از جماعت مسلمانان مىنامیدند و گاهى با تعبیرات زشت دیگر یاد مىکردند (15) .
البته شیعه همان روزهاى نخستین،محکوم سیاست وقتشده نتوانستبا مجرد اعتراض،کارى از پیش ببرد و على علیه السلام نیز به منظور رعایت مصلحت اسلام و مسلمین و نداشتن نیروى کافى دستبه یک قیام خونین نزد،ولى جمعیت معترضین از جهت عقیده تسلیم اکثریت نشدند و جانشینى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و مرجعیت علمى را حق طلق على علیه السلام مىدانستند (16) و مراجعه علمى و معنوىرا تنها به آن حضرت روا مىدیدند و به سوى او دعوت مىکردند(17) .
دو مسئله جانشینى و مرجعیت علمى
«شیعه»طبق آنچه از تعالیم اسلامى به دست آورده بود معتقد بود که آنچه براى جامعه در درجه اول اهمیت است،روشن شدن تعالیم اسلام و فرهنگ دینى است(18) و در درجه تالى آن،جریان کامل آنها در میان جامعه مىباشد.
و به عبارت دیگر اولا:افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بینى نگاه کرده،وظایف انسانى خود را (به طورى که صلاح واقعى است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.
ثانیا:یک حکومت دینى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجرا نماید و به طورى که مردم کسى را جز خدا نپرستند و از آزادى کامل و عدالت فردى و اجتماعى بر خوردار شوند،و این دو مقصود به دست کسى باید انجام یابد که عصمت و مصونیتخدایى داشتهباشد و گرنه ممکن است کسانى مصدر حکم یا مرجع علم قرار گیرند که در زمینه وظایف محوله خود،از انحراف فکر یا خیانتسالم نباشد و تدریجا ولایت عادله آزادیبخش اسلامى به سلطنت استبدادى و ملک کسرایى و قیصرى تبدیل شود و معارف پاک دینى مانند معارف ادیان دیگر دستخوش تحریف و تغییر دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها کسى که به تصدیق پیغمبر اکرم در اعمال و اقوال خود مصیب و روش او با کتاب خدا و سنت پیغمبر مطابقت کامل داشت همان على علیه السلام بود (19) .
و اگر چنانچه اکثریت مىگفتند قریش با خلافتحقه على مخالف بودند،لازم بود مخالفین را بحق وادارند و سرکشان را به جاى خود بنشانند چنانکه با جماعتى که در دادن زکات امتناع داشتند،جنگیدند و از گرفتن زکات صرفنظر نکردند نه اینکه از ترس مخالفت قریش،حق را بکشند.
آرى آنچه شیعه را از موافقتبا خلافت انتخابى باز داشت،ترس از دنباله ناگوار آن یعنى فساد روش حکومت اسلامى و انهدام اساس تعلیمات عالیه دین بود،اتفاقا جریان بعدى حوادث نیز این عقیده (یا پیش بینى) را روز به روز روشنتر مىساخت و در نتیجه شیعه نیز در عقیده خود استوارتر مىگشت و با اینکه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشتشمار خود به هضم اکثریت رفته بود و در باطن به اخذ تعالیم اسلامى از اهل بیت و دعوت به طریقه خود،اصرار مىورزیدند در عین حال براى پیشرفت و حفظ قدرت اسلام،مخالفت علنى نمىکردند و حتى افراد شیعه،دوش به دوش اکثریتبه جهاد مىرفتند و در امور عامه دخالت مىکردند و شخص على علیه السلام در موارد ضرورى،اکثریت را به نفع اسلام راهنمایى مىنمود (20) .
روش سیاسى خلافت انتخابى و مغایرت آن با نظر شیعه
«شیعه»معتقد بود که شریعت آسمانى اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پیغمبر اکرم روشن شده تا روز قیامتبه اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغییر نیست (21)و حکومت اسلامى با هیچ عذرى نمىتواند از اجراى کامل آن سرپیچى نماید،تنها وظیفه حکومت اسلامى این است که با شورا در شعاع شریعتبه سبب مصلحت وقت،تصمیماتى بگیرد ولى در این جریان،به لتبیعتسیاست آمیز شیعه و همچنین از جریان حدیث دوات و قرطاس که در آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم اتفاق افتاد،پیدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند که کتاب خدا مانند یک قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بیانات پیغمبر اکرم را در اعتبار خود ثابت نمىدانند بلکه معتقدند که حکومت اسلامى مىتواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نماید.و این نظر با روایتهاى بسیارى که بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحتبینى خود اگر اصابت کنند ماجور و اگر خطا کنند معذور مىباشند) تایید گردید و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد که خالد بن ولید یکى از سرداران خلیفه، شبانه در منزل یکى از معاریف مسلمانان«مالک بن نویره»مهمان شد و مالک را غافلگیر نموده، کشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانید و همان شب با زن مالک همبستر شد!و به دنبال این جنایتهاى شرم آورد،خلیفه به عنوان اینکه حکومت وى به چنین سردارى نیازمند است،مقررات شریعت را در حق خالد اجرا نکرد (22) !!
و همچنین خمس را از اهل بیت و خویشان پیغمبر اکرم بریدند (23) و نوشتن احادیث پیغمبر اکرم به کلى قدغن شد و اگر در جاى حدیث مکتوب کشف یا از کسى گرفته مىشد آن را ضبط کردهمىسوزانیدند (24) و این قدغن در تمام زمان خلفاى راشدین تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى (99-102) استمرار داشت (25) و در زمان خلافتخلیفه دوم (13-25 ق) این سیاست روشنتر شد و در مقام خلافت،عدهاى از مواد شریعت را مانند حج تمتع و نکاح متعه و گفتن«حى على خیر العمل»در اذان نماز ممنوع ساخت (26) و نفوذ سه اطلاق را دایر کرد و نظایر آنها (27) .
در خلافت وى بود که بیت المال در میان مردم با تفاوت تقسیمشد (28) که بعدا در میان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجیب و صحنههاى خونین دهشتناکى به وجود آورد و در زمان وى معاویه در شام با رسومات سلطنتى کسرى و قیصر حکومت مىکرد و خلیفه او را کسراى عرب مىنامید و متعرض حالش نمىشد.
خلیفه دوم به سال 23 هجرى قمرى به دست غلامى ایرانى کشته شد و طبق راى اکثریتشوراى شش نفرى که به دستور خلیفه منعقد شد،خلیفه سوم زمام امور را به دست گرفت.وى در عهد خلافتخود خویشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و سایر بلاد اسلامى زمام امور را به دست ایشان سپرد (29) ایشان بناى بىبند و بارى گذاشته آشکارا به ستم و بیداد و فسق و فجور و نقص قوانین جاریه اسلامى پرداختند،سیل شکایتها از هر سوى به دار الخلافه سرازیر شد،ولى خلیفه که تحت تاثیر کنیزان اموى خود و خاصه مروان بن حکم (30) قرار داشت،به شکایتهاى مردم ترتیب اثر نمىداد بلکه گاهى هم دستور تشدید و تعقیب شاکیان را صادر مىکرد (31) و بالاخره به سال 35 هجرى،مردم بر وى شوریدند وپس از چند روز محاصره و زد و خورد،وى را کشتند.
خلیفه سوم در عهد خلافتخود حکومتشام را که در راس آن از خویشاوندهاى اموى او معاویه قرار داشت،بیش از پیش تقویت مىکرد و در حقیقتسنگینى خلافت،در شام متمرکز بود و تشکیلات مدینه که دار الخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (32) خلافتخلیفه اول با انتخاب اکثریت صحابه و خلیفه دوم با وصیتخلیفه اول و خلیفه سوم با شوراى شش نفرى که اعضا و آیین نامه آن را خلیفه دوم تعیین و تنظیم کرده بود،مستقر شد.و روى هم رفته سیاستسه خلیفه که 25 سال خلافت کردند در اداره امور این بود که قوانین اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت که مقام خلافت تشخیص دهد،در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامى این بود که تنها قرآن بى اینکه تفسیر شود یا مورد کنجکاوى قرار گیرد خوانده شود و بیانان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (حدیث) بى اینکه روى کاغذ بیاید روایتشود و از حدود زبان و گوش تجاوز نکند.
کتابت،به قرآن کریم انحصار داشت و در حدیث ممنوع بود (33) پس از جنگ یمامه که در سال دوازده هجرى قمرى خاتمه یافت و گروهى از صحابه که قارى قرآن بودند در آن جنگ کشته شدند،عمر بن الخطاب به خلیفه اول پیشنهاد مىکند که آیات قرآن در یک مصحف جمع آورى شود،وى در پیشنهاد خود مىگوید اگر جنگى رخ دهد و بقیه حاملان قرآن کشته شوند،قرآن از میان ما خواهد رفت،بنابر این،لازمست آیات قرآنى را در یک مصحف جمع آورى کرده به قید کتابت در بیاوریم (34) ،این تصمیم را درباره قرآن کریم گرفتند با اینکه حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که تالى قرآن بود نیز با همان خطر تهدید مىشد و از مفاسد نقل به معنا و زیاده و نقیصه و جعل و فراموشى در امان نبود ولى توجهى به نگهدارى حدیث نمىشد بلکه کتابت آن ممنوع و هر چه به دست مىافتاد سوزانیدهمىشد تا در اندک زمانى کار به جایى کشید که در ضروریات اسلام مانند نماز،روایات متضاد به وجود آمد و در سایر رشتههاى علوم در این مدت قدمى بر داشته نشد و آنهمه تقدیس و تمجید که در قرآن و بیانات پیغمبر اکرم نسبتبه علم و تاکید و ترغیب در توسعه علوم وارد شده بى اثر ماند و اکثریت مردم سرگرم فتوحات پى در پى اسلام و دلخوش به غنایم فزون از حد که از هر سو به جزیرة العرب سرازیر مىشد،بودند و دیگر عنایتى به علوم خاندان رسالت که سر سلسلهشان على علیه السلام بود و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم او را آشناترین مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى کرده بود نشد، حتى در قضیه جمع قرآن (با اینکه مىدانستند پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مدتى در کنجخانه نشستند و مصحف را جمعآورى نموده است) وى را مداخله ندادند حتى نام او را نیز به زبان نیاوردند (35) .
اینها و نظایر اینها امورى بود که پیروان على علیه السلام را در عقیده خود راسختر و نسبتبه جریان امور،هشیارتر مىساخت و روز بهروز بر فعالیتخود مىافزودند.على نیز که دستش از تربیت عمومى مردم کوتاه بود به تربیتخصوصى افراد مىپرداخت.
در این 25 سال،سه تن از چهار نفر یاران على علیه السلام که در همه احوال در پیروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعین در حجاز و یمن و عراق و غیر آنها در سلک پیروان على درآمدند و در نتیجه پس از کشته شدن خلیفه سوم،از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بیعت کردند و وى را براى خلافتبرگزیدند.
انتهاى خلافتبه امیر المؤمنین على (ع) و روش آن حضرت
خلافت على علیه السلام در اواخر سال 35 هجرى قمرى شروع شد و تقریبا چهار سال و پنج ماه ادامه یافت.على علیه السلام در خلافت،رویه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را معمول مىداشت (36) و غالب تغییراتى را که در زمان خلافت پیشینیان پیدا شده بود به حالت اولى برگردانید و عمال نالایق را که زمام امور را در دست داشتند از کار بر کنار کرد (37) .و در حقیقتیک نهضت انقلابى بود و گرفتاریهاى بسیارى در بر داشت.
على علیه السلام نخستین روز خلافت در سخنرانى که براى مردم نمود چنین گفت:«آگاه باشید! گرفتارى که شما مردم هنگام بعثت پیغمبر خدا داشتید امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگیرتانشده است.باید درست زیر و روى شوید و صاحبان فضیلت که عقب افتادهاند پیش افتند و آنان که به ناروا پیشى مىگرفتند،عقب افتند (حق است و باطل و هر کدام اهلى دارد باید از حق پیروى کرد) اگر باطل بسیار است چیز تازهاى نیست و اگر حق کم است گاهى کم نیز پیش مىافتند و امید پیشرفت نیز هست.البته کم اتفاق مىافتد که چیزى که پشتبه انسان کند دوباره برگشته و روى نماید» (38) .
على علیه السلام به حکومت انقلابى خود ادامه داد و چنانکه لازمه طبیعت هر نهضت انقلابى است،عناصر مخالف که منافعشان به خطر مىافتد از هر گوشه و کنار سر به مخالفتبر افراشتند و به نام خونخواهى خلیفه سوم،جنگهاى داخلى خونینى بر پا کردند-که تقریبا در تمام مدت خلافت على علیه السلام ادامه داشت-به نظر شیعه،مسببین این جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خلیفه سوم،دستاویز عوامفریبانهاى بیش نبود و حتى سوء تفاهم نیز در کار نبود(39) .سبب جنگ اول که«جنگ جمل»نامیده مىشود،غائله اختلاف طبقاتى بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت المال پیدا شده بود،على علیه السلام پس از آنکه به خلافتشناخته شد،مالى در میان مردم بالسویه قسمت فرمود (40) چنانکه سیرت پیغمبر اکرم نیز همانگونه بود و این روش زبیر و طلحه را سختبر آشفت و بناى تمرد گذاشتند و به نام زیارت کعبه،از مدینه به مکه رفتند و ام المؤمنین عایشه را که در مکه بود و با على علیه السلام میانه خوبى نداشتبا خود همراه ساخته به نام خونخواهى خلیفه سوم!نهضت و جنگ خونین جمل را بر پا کردند (41) .
با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند از وى دفاع نکردند (42) و پس از کشته شدن وى اولین کسى بودند که از طرف خود و مهاجرین با على بیعت کردند (43) و همچنین ام المؤمنین عایشه خود از کسانى بود که مردم را به قتل خلیفه سوم تحریص مىکرد (44) و براى اولى بار که قتل خلیفه سوم را شنید به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود.اساسا مسببین اصلى قتل خلیفه،صحابه بودند که از مدینه به اطراف نامهها نوشته مردم را بر خلیفه مىشورانیدند.
سبب جنگ دوم که جنگ صفین نامیده مىشود و یک سال و نیم طول کشید،طمعى بود که معاویه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خلیفه سوم این جنگ را بر پا کرد و بیشتر از صد هزار خون ناحق ریخت و البته معاویه در این جنگ حمله مىکرد نه دفاع،زیرا خونخواهى هرگز به شکل دفاع صورت نمىگیرد.
عنوان این جنگ«خونخواهى خلیفه سوم»بود با اینکه خود خلیفه سوم در آخرین روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاویه استمداد نمود وى با لشگرى از شام به سوى مدینه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خلیفه را کشتند آنگاه به شامبرگشته به خونخواهى خلیفه قیام کرد (45) .
و همچنین پس از آنکه على علیه السلام شهید شد و معاویه خلافت را قبضه کرد،دیگر خود خلیفه سوم را فراموش کرده،قتله خلیفه را تعقیب نکرد!!
پس از جنگ صفین،جنگ نهروان در گرفت،در این جنگ جمعى از مردم که در میانشان صحابى نیز یافت مىشد،در اثر تحریکات معاویه در جنگ صفین به على علیه السلام شوریدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على علیه السلام مىیافتند مىکشتند،حتى شکم زنان آبستن را پاره کرده جنینها را بیرون آورده سر مىبریدند (46) .
على علیه السلام این غائله را نیز خوابانید ولى پس از چندى در مسجد کوفه در سر نماز به ستبرخى از این خوارج شهید شد.
پىنوشتها:
1-اولین اسمى که در زمان رسول خدا پیدا شد،«شیعه»بود که سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با این اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى،ج 1،ص 188)
2- و انذر عشیرتک الاقربین (سوره شعرا،آیه 214)
3-در ذیل این حدیث،على (ع) مىفرماید:«من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم:من وزیر تو مىشوم،پیغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود:این شخص برادر و وصى و جانشین من مىباشد باید از او اطاعت نمایید،مردم مىخندیدند و به ابى طالب مىگفتند:تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کنى»، (تاریخ طبرى،ج 2 ص 321.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 116.البدایة و النهایة،ج 3،ص 39.غایة المرام،ص 320)
4-ام سلمه مىگوید پیغمبر فرمود:«على همیشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نیز همیشه با اوست و تا قیامت از هم جدا نخواهند شد.»، (این حدیثبا پانزده طریق از عامه و یازده طریق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابو بکر و عایشه و على (ع) و ابو سعید خدرى و ابو لیلى و ابو ایوب انصارى از راویان آن هستند.غایة المرام بحرانى،ص 539 و 540)
پیغمبر فرمود:«خدا على را رحمت کند که همیشه حق با اوست»، (البدایة و النهایه،،ج 7،ص 36)
5-پیغمبر فرمود:«حکمت ده قسمتشده،نه جزء آن بهره على و یک جزء آن در میان تمام مردم قسمتشده است» (البدایة و النهایة،ج 7،ص 359)
6-هنگامى که کفار مکه تصمیم گرفتند محمد (ص) را به قتل رسانند و اطراف خانهاش را محاصره کردند،پیغمبر (ص) تصمیم گرفتبه مدینه هجرت کند،به على فرمود:«آیا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى تا گمان برند من خوابیدهام و از تعقیب آنان در امام باشم»،على در آن وضع خطرناک،این پیشنهاد را با آغوش باز پذیرفت.
7-تواریخ و جوامع حدیث.
8-«حدیث غدیر»از احادیث مسلمه میان سنى و شیعه مىباشد و متجاوز از صد نفر صحابى با سندها و عبارتهاى مختلف آن را نقل نمودهاند و در کتب عامه و خاصه ضبط شده،براى تفصیل به کتاب غایة المرام،ص 79 و عبقات،جلد غدیر و الغدیر مراجعه شود.
9-تاریخ یعقوبى (ط نجف) ج 2،ص 137 و 140.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156.
صحیح بخارى،ج 4،ص 107.مروج الذهب،ج 2،ص 437.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 127 و 161.
10-صحیح مسلم،ج 15،ص 176.صحیح بخارى،ج 4،ص 207.مروج الذهب،ج 2،ص 23 و ج 2،ص 437.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 127 و 181.
11-جابر مىگوید:نزد پیغمبر بودیم که على از دور نمایان شد،پیغمبر فرمود:«سوگند به کسى که جانم به دست اوست!این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود»،ابن عباس مىگوید وقتى آیه: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة نازل شد،پیغمبر به على فرمود: «مصداق این آیه تو و شیعیانت مىباشید که در قیامتخشنود خواهید بود و خدا هم از شما راضى است»،این دو حدیث و چندین حدیث دیگر،در تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 379 و غایة المرام،ص 326 نقل شده است.
12-محمد (ص) در مرض وفاتش لشکرى را به سردارى اسامة بن زید مجهز کرده اصرار داشت که همه در این جنگ شرکت کنند و از مدینه بیرون روند،عدهاى از دستور پیغمبر اکرم (ص) تخلف کردند که از آن جمله«ابو بکر و عمر»بودند و این قضیه پیغمبر را بشدت ناراحت کرد (شرح ابن ابى الحدید،ط مصر،ج 1،ص 53)
پیغمبر اکرم (ص) هنگام وفاتش فرمود:«دوات و قلم حاضر کنید تا نامهاى براى شما بنویسم که سبب هدایتشما شده گمراه نشوید»،عمر از این کار مانع شده گفت:مرضش طغیان کرده هذیان مىگوید!!! (تاریخ طبرى،ج 2،ص 436.صحیح بخارى،ج 3.صحیح مسلم،ج 5.البدایة و النهایه،ج 5،ص 227.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 133)
همین قضیه در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و خلیفه اول به خلافت عمر وصیت کرد و حتى در اثناى وصیتبیهوش شد،ولى عمر چیزى نگفت و خلیفه اول را به هذیان نسبت نداد در حالى که هنگام نوشتن وصیت،بیهوش شده بود،ولى پیغمبر اکرم (ص) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا،ج 2 ص 260)
13-شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 58 و ص 123-135.یعقوبى،ج 2،ص 102.تاریخ طبرى،ج 2،ص 445-460.
14-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 103-106.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156 و 166.مروج الذهب،ج 2،ص 307 و 352.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 17 و 134.
15-عمرو بن حریثبه سعید بن زید گفت:آیا کسى با بیعت ابى بکر مخالفت کرد؟پاسخ داد:هیچ کس مخالف نبود جز کسانى که مرتد شده بودند یا نزدیک بود مرتد شوند! (تاریخ طبرى،ج 2، ص 447)
16-در حدیث معروف ثقلین مىفرماید:«من در میان شما دو چیز با ارزش را به امانتمىگذارم که اگر به آنها متمسک شوید هرگز گمراه نخواهید شد.قرآن و اهل بیتم تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد»،این حدیثبا بیشتر از صد طریق از 35 نفر از صحابه پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است،رجوع شود به طبقات حدیث ثقلین.غایة المرام.ص 211.
پیغمبر فرمود:«من شهر علم و على درب آن مىباشد پس هر که طالب علم است از درش وارد شود»، (البدایة و النهایه،ج 7،ص 359)
17-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 105-150 مکررا ذکر شده است.
18-کتاب خدا و بیانات پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیتبا ترغیب و تحریص به تحصیل علم تا جایى که پیغمبر اکرم مىفرماید:«طلب العلم فریضة على کل مسلم»طلب دانش به هر مسلمانى واجب است (بحار،ج 1،ص 172)
19-البدایة و النهایه،ج 7،ص 360.
20-تاریخ یعقوبى،ص 111،126 و 129.
21-خداى تعالى در کلام خود مىفرماید: و انه لکتاب عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه یعنى:«قرآن کتابى است گرامى که هرگز باطل از پیش و پس به آن راه نخواهد یافت»، (سوره فصلت،آیه 41 و 42)
مىفرماید: ان الحکم الا لله یعنى:«جز خدا کسى نباید حکم کند»، (سوره یوسف،آیه 67) یعنى شریعت تنها شریعت و قوانین خداست که از را نبوت باید به مردم برسد
و مىفرماید: و لکن رسول الله و خاتم النبیین ، (سوره احزاب،آیه 40) و با این آیه،ختم نبوت و شریعت را با پیغمبر اکرم (ص) اعلام مىفرماید.
و مىفرماید: و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون .
یعنى:«هر کس مطابق حکم خدا حکم نکند،کافر است»، (سوره مائده،آیه 44)
22-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 110.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 158.
23-در الذر المنثور،ج 3،ص 186.تاریخ یعقوبى،ج 3،ص 48،گذشته از اینها وجوب خمس در قرآن کریم منصوص مىباشد: و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى ، (سوره انفال،آیه 41)
24-ابو بکر در خلافتش پانصد حدیث جمع کرد،عایشه مىگوید یک شب تا صبح پدرم را مضطرب دیدم،صبح به من گفت:احادیث را بیاور،پس همه آنها را آتش زد (کنزل العمال،ج 5،ص 237)
عمر به همه شهرها نوشت:نزد هر کس حدیثى هستباید نابودش کند (کنز العمال ج 5،ص 237)
محمد بن ابى بکر مىگوید:در زمان عمر،احادیث زیاد شد،وقتى به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانیدند (طبقات ابن سعد،ج 5،ص 140)
25-تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 151 و غیر آن.
26-پیغمبر اکرم (ص) در حجة الوداع عمل حج را براى حجاج که از دور به مکه وارد شوند (طبق آیه: فمن تمتع بالعمرة الخ) به شکل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافتخود آن را ممنوع ساخت.و همچنین در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت) دایر بود ولى عمر در ایام خلافتخود آن را قدغن کرد و براى متخلفین مقرر داشت که سنگسار شوند.و همچنین در زمان رسول خدا در اذان نماز«حى على خیر العمل»،یعنى مهیا باش براى بهترین اعمال که نماز است»، گفته مىشد،ولى عمر گفت:این کلمه مردم را از جهاد باز مىدارد و قدغن کرد!و همچنین در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در یک مجلس یک طلاق بیشتر انجام نمىگرفت ولى عمر اجازه داد که در یک مجلس سه طلاق داده شود!!قضایاى نامبرده در کتب حدیث و فقه و کلام سنى و شیعه مشهور است.
27-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 131.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 160.
28-اسد الغابة،ج 4،ص 386.الاصابه،ج 3.
29-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 168.تاریخ طبرى،ج 3،ص 377 و غیر آنها.
30-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ طبرى،ج 3،ص 397.
31-جماعتى از اهل مصر به عثمان شوریدند،عثمان احساس خطر کرده از على بن ابیطالب استمداد نموده اظهار ندامت کرد،على به مصریین فرمود:شما براى زنده کردن حق قیام کردهاید و عثمان توبه کرده مىگوید:من از رفتار گذشتهام دستبر مىدارم و تا سه روز دیگر به خواستههاى شما ترتیب اثر خواهم داد و فرماندارانستمکار را عزل مىکنم،پس على از جانب عثمان براى ایشان قراردادى نوشته و ایشان مراجعت کردند.
در بین راه،غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و به طرف مصر مىرود،از وى بدگمان شده او را تفتیش نمودند،با او نامهاى یافتند که براى والى مصر نوشته بود بدین مضمون:به نام خدا، وقتى عبد الرحمان بن عدیس نزد تو آمد،صد تازیانه به او بزن و سر و ریشش را بتراش و به زندان طویل المده محکومش کن و مانند این عمل را درباره عمرو بن احمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجزاء کن!!
نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند:تو به ما خیانت کردى!عثمان نامه را انکار نمود.گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده. گفتند مرکوبش شتر تو بود،پاسخ داد شترم را دزدیدهاند!گفتند:نامه به خط مشى تو مىباشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده!!
گفتند پس به هر حال تو لیاقتخلافت ندارى و باید استعفا دهى،زیرا اگر این کار به اجازه تو انجام گرفته خیانت پیشه هستى و اگر این کارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لیاقت تو ثابت مىشود و به هر حال یا استعفا کن و یا الآن عمال ستمکاران را عزل کن.
عثمان پاسخ داد:اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید،من چه کاره هستم؟آنان با حالتخشم از مجلس بلند شدند (تاریخ طبرى،ج 3،ص 402-409.تاریخ یعقوبى،ج 2 ص 150 و 151)
32-تاریخ طبرى،ج 3،ص 377.
33-صحیح بخارى،ج 6،ص 89.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.
34-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 111.تاریخ طبرى،ج 3،ص 129-132.
35-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 9:در روایات زیادى وارد شده که بعد از انعقاد بیعت ابى بکر،وى پیش على فرستاد و از وى بیعتخواست،على پاسخ داد که من عهد کردهام که از خانه بجز براى نماز بیرون نروم تا قرآن را جمع کنم.و باز وارد است که على پس از شش ماه با ابى بکر بیعت کرد و این دلیل تمام کردن جمع قرآن مىباشد.و نیز وارد است که على پس از جمع قرآن مصحف را به شترى بار کرده پیش مردم آورده نشان داد.و نیز وارد است که جنگ یمامه که قرآن پس از آن تالیف شده،در سال دوم خلافت ابى بکر بوده است،مطالب نامبرده در غالب کتب تاریخ و حدیث که متعرض قصه جمع مصحف شدهاند یافت مىشود.
36-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.
37-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 155.مروج الذهب،ج 2،ص 364.
38-نهج البلاغه،خطبه 15.
39-پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) اقلیت انگشتشمار به پیروى على (ع) از بیعت تخلف کردند و در راس این اقلیت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت على (ع) نیز اقلیت قابل توجهى به عنوان مخالف از بیعتسر باز زدند و از جمله متخلفین و مخالفین سر سختسعید بن عاص و ولید بن عقبه و مروان بن حکم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغیرة بن شعبه و غیر ایشان بودند.
مطالعه بیوگرافى این دو دسته و تامل در اعمالى که انجام دادهاند و داستانهایى که تاریخ از ایشان ضبط کرده،شخصیت دینى و هدف ایشان را به خوبى روشن مىکند.دسته اولى از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و از زهاد و عباد و فداکاران و آزادیخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پیغمبر اکرم بودند.پیغمبر فرمود خدا به من خبر داد که چهار نفر را دوست دارد و مرا نیز امر کرده که دوستشان دارم.نام ایشان را پرسیدند سه مرتبه فرمود:على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)
عایشه گوید رسول خدا فرمود:هر دو امرى که بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختیار خواهد کرد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)
پیغمبر فرمود:«راستگوتر از ابوذر در میان زمین و آسمان وجود ندارد»، (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 68)
از اینان در همه مدت حیات،یک عمل غیر مشروع نقل نشده و خونى به نا حق نریختهاند،به عرض کسى متعرض نشدهاند،مال کسى را نربودهاند یا به افساد و گمراهى مردم نپرداختهاند.
ولى تاریخ از فجایع اعمال و تبهکاریهاى دسته دوم پر است و خونهاى نا حق که ریختهاند و مالهاى مسلمانان که ربودهاند و اعمال شرم آور که انجام دادهاند،از شماره بیرون است و با هیچ عذرى نمىتوان توجیه کرد جز اینکه گفته شود (چنانکه جماعت مىگویند) خدا از اینان راضى بود و در هر جنایتى که مىکردند آزاد بودند و مقررات اسلام که در کتاب و سنت است در حق دیگران وضع شده بوده است!!
40-مروج الذهب،ج 2،ص 362.نهج البلاغه،خطبه 122.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 160 شرح ابن ابى الحدید ج 1،ص 180.
41-تاریخ یعقوبى،ج .تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 172.مروج الذهب،ج 2،ص 366.
42-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.
43-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 171.
44-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.
45-هنگامى که عثمان در محاصره شورشیان بود به وسیله نامه از معاویه استمداد کرد،معاویه دوازده هزار لشکر مجهز تهیه کرده به سوى مدینه حرکت نمود ولى دستور داد در حدود شام توقف نمایند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد،عثمان گفت:تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف کردى تا من کشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانه کرده قیام کنى (تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.مروج الذهب،ج 3،ص 25.تاریخ طبرى،ص 402)
46-مروج الذهب،ج 2،ص 415.
شیعه در اسلام صفحه 25
تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى
حضرت امیر المومنین علی (ع )
علی ع بنا به نقل مشهور ده سال پیش از بعثت متولد شد و پس از شش سال بر اثر قحطی که در مکه و حوالی آن روی دا د بنا به در خواست پیغمبر اکرم ص از خانه پدر به خانه پسرعموی خود پیغمبر اکرم منتقل کردید. و تحت سرپرستی و پرورش مستقیم آن حضرت درآمد پس از چند سال که پیغمبر اکرم ص به موهبت نبوت نایل شد و برای نخستین بار در غار حرا وحی آسمانی به وی رسید. وقتی که از غار رهسپار شهر و خانه خود شد وما جرارا فرمودعلی ع به آن حضرت ایمان آورد. وباز درمجلسی که پیغمبرا کرم ص خویشاوندان نزدیک خود را جمع کرده و بدین خدا دعوت نمود فرمود نخستین کسی از شما که دعوت مرا بپذیرد خلیفه و وصی و وزیر من خواهد بود.تنها کسیکه از جای خود بلند شد و ایمان آورد علی ع بود و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت و وعده های خود را درباره اش امضا نمود. از این روی علی ع نخستین کسی است که به اسلام ایمان آورد و نخستین کسی است که هرگز غیر خدای یگانه را نپرستید.
علی ع پیوسته ملازم پیغمبر اکرم ص بود تا آن حضرت از مکه به مدینه هجرت نمود و در شب هجرت نیز که کفار خانه آن حضرت را محاصره کرده بودند و تصمیم داشتند آخر شب به خانه ریخته و آن حضرت را در بستر خواب قطعه قطعه نمایند علی ع در بستر پیغمبر اکرم ص خوابید و آن حضرت از خانه بیرون آمده .رهسپار مدینه گردید
در مدینه نیز ملازم پیغمبر اکرم ص بود و آن حضرت در هیچ زمان علی ع را کنار نزد و یگانه دختر محبوبه خود فاطمه را به عقد آن حضرت درآورد. و در موقعی که میان اصحاب خود عقد اخوت می بست او را برادر خود قرار داد. علی ع در تمام جنگهاپی که پیغمبر اکرم ص شرکت داشتند حاضر شد جز جنگ تبوک که آن حضرت اورا درمدینه به جای خود قرارداده بودودر هیچ جنگی پای به عقب نگذاشت. و از هیچ حریفی روی نگردانید و در هیچ امری با پیغمبر اکرم ص مخالفت نکرد چنانکه آن حضرت فرمود هرگز علی از حق و حق از علی جدا نمی شوند.علی ع روز رحلت پیغمبر اکرم سی و سه سال داشت و با اینکه در همه فضایل دینی سرآمد و در میان اصحاب پیغمبر ممتاز بودبه بهانه اینکه وی جوان است و مردم بواسطه خونهایی که در جنگهابه همراه پیغمبر اکرم ص ریخته با وی دشمنند از خلافت کنارش زدند و به این ترتیب دست آن حضرت از شئون عمومی بکلی قطع شد وی نیز به تربیت افراد پرداخت و بیست و پنجسال که زمان خلا فت سه خلیفه پس از رحلت پیغمبر اکرم ص بودبدین ترتیب گذرانید و پس از کشته شدن خلیفه سوم مردم با آن .حضرت بیعت نموده و به خلافتش برگزیدند
آن حضرت در خلافت خود که چهار سال و نه ماه تقریبا طول کشید سیرت پیغمبر اکرم ص را داشت و به خلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات پرداخت و البته این اصلاحات بضرر برخی از سود جویان تمام می شد و از این روی عده ای از صحابه که پیشاپیش آنها ام المومنین عایشــه و طلحــه و زیبــر ومعاویــه بودند خون خلیفه سوم را دستاویز قرار داده سر به مخالفت برداشتـه و بنای شورش وآشوبگری گذاشتند .