سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

بهار 90 - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

بررسی سند روایت

زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَى السَّاجِیُّ

ذهبى در تاریخ الإسلام در شرح حال او مى‌نویسد:

زکریا بن یحیى... أبو یحیى الساجی البصری الحافظ. وکان من الثقات الأئمة. سمع منه: الأشعری وأخذ عنه مذهب أهل الحدیث. ولزکریا الساجی کتاب جلیل فی العلل یدل على تبحره وإمامته.

زکریا بن یحیى ساجى، حافظ و از پیشوایان مورد اعتماد بود. اشعرى شاگرد او بود و مذهب اهل حدیث را از او آموخت. براى او کتابى در باره علل (علم شناخت حدیث صحیح از ضعیف) است که دلالت بر مهارت و امامت او مى‌کند.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام،ج23، ص210، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

و ابن حجر در تقریب التهذیب مى‌نویسد:

زکریا بن یحیى الساجی البصری ثقة فقیه من الثانیة عشرة مات سنة سبع وثلاثمائة.

زکریا بن یحیى، ثقه و فقیه بود.

تقریب التهذیب ج1 ص216، رقم:2029

سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ

از روات صحیح مسلم، ذهبى در شرح حال او مى‌نویسد:

سلمة بن شبیب أبو عبد الرحمن النیسابوری الحافظ بمکة عن أبی أسامة ویزید وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعة والرویانی حجة مات 247 م 4

سلمة بن شبیب، از روات مسلم و سایر صحاح سته، حافظ و حجت بود.

الکاشف ج1 ص453، رقم:2034.

ابن حجر مى‌نویسد:

سلمة بن شبیب المسمعی النیسابوری نزیل مکة ثقة من کبار الحادیة عشرة مات سنة بضع وأربعین م 4

سلمة بن شبیب، ساکن مکه، مورد اعتماد و از بزرگان طبقه یازدهم روات بود.

تقریب التهذیب ج1 ص247، رقم:2494.

عَبْدُ الرَّازِقِ

از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در باره او مى‌گوید:

عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بکر الصنعانی أحد الأعلام عن بن جریج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادی والدبری صنف التصانیف مات عن خمس وثمانین سنة فی 211 ع.

عبد الرزاق بن همام، حافظ و یکى از مشاهیر بود.

الکاشف ج1 ص651، رقم:3362

مَعْمَرٌ بن راشد

از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته،‌ ذهبى او را این چنین مى‌ستاید:

معمر بن راشد أبو عروة الأزدی مولاهم عالم الیمن عن الزهری وهمام وعنه غندر وابن المبارک وعبد الرزاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی أربع عشرة سنة وقال أحمد لا تضم معمرا إلى أحد إلا وجدته یتقدمه کان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف توفی فی رمضان 153ع

معمر بن راشد، دانشمند یمنى بود. أحمد گفته: کسى معمر را در کنار شخص دیگرى قرار نداد، مگر این که دیدم او را مقدم کرده است؛ او در زما خودش از همه مردم بیشتر به دنبال دانش بود، عبد الرزاق گفت که ده هزار روایت از او شنیده‌ام.

الکاشف ج2 ص282، رقم:5567.

ابن حجر مى‌گوید:

معمر بن راشد الأزدی مولاهم أبو عروة البصری نزیل الیمن ثقة ثبت فاضل إلا أن فی روایته عن ثابت والأعمش وهشام بن عروة شیئا وکذا فیما حدث به بالبصرة من کبار السابعة مات سنة أربع وخمسین وهو بن ثمان وخمسین سنة ع

معمر بن راشد، ساکن یمنى، ثقه، ثابت قدم و فاضل بود؛ البته در روایت او از ثابت، أعمش و هشام اشکالاتى است.

تقریب التهذیب ج1 ص541، رقم:6809.

عَلِیِّ بْنِ زَیْدٍ

از روات مسلم و سایر صحاح سته. البته برخى به دلیل این که او شیعه بوده، تضعیف کرده‌اند؛ اما چون از روات صحیح مسلم است، تضعیفش بى فایده است،‌ به همین خاطر ذهبى تضعیفات این تعداد را بى‌ارزش دانسته و نام او را در کتاب «ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق» آورده است:

علی بن زید بن جدعان على م مقرونا صویلح الحدیث قال أحمد ویحیى لیس بشیء وقواه غیرهما.

على بن زید، مسلم از او به صورت مقرون (به همراه شخص دیگرى در همان مکان از سند) روایت نقل کرده، احادیث او صالح است، احمد و یحیى بن معین گفته‌اند که بى‌ارزش است؛ اما دیگران او را توثیق کرده‌اند.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق، ج1 ص140، رقم: 253، تحقیق: محمد شکور أمریر المیادینی، ناشر: مکتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ

از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در باره او مى‌نویسد:

عدی بن ثابت الأنصاری عن أبیه والبراء وابن أبی أوفى وعنه شعبة ومسعر وخلق ثقة لکنه قاص الشیعة وإمام مسجدهم بالکوفة توفی 116 ع.

عدى بن ثابت، موثق است؛ اما قصه گوى شیعه و امام مسجد آن‌ها در کوفه بود.

الکاشف ج2 ص15، رقم:3758

ابن حجر مى‌گوید:

عدى بن ثابت، کوفى و ثقه است؛ اما به شیعه بودن متهم شده است.

عدی بن ثابت الأنصاری الکوفی ثقة رمی بالتشیع من الرابعة مات سنة ست عشرة ع

تقریب التهذیب ج1 ص388، رقم:4539

الْبَرَاءِ بن عازب

صحابى.

تا این جا ثابت شد که این روایت حد اقل از چهار طریق؛ عبد الله بن عباس، عمران بن حصین، بریده و براء بن عازب، و با اسناد معتبر نقل شده است؛ حتى محمد ناصر البانى دو سند آن را «صحیح» و یک سند آن را «حسن» دانسته است؛ بنابراین در صحت این روایات تردیدى نیست.

هر چند که هر کدام از این طریق‌ها چند سند معتبر دیگر نیز دارد که ما به اختصار به همین اندازه کفایت مى‌کنیم و دوستانى که خواستار تحقیق بیشتر در این زمینه هستند، به کتاب نفحات الأزهار، خلاصه عبقات الأنوار علامه میلانى ج15 و 16 ارجاع مى‌دهیم.

اشکالات اهل سنت به این روایت

حال بعد از اثبات صحت سند روایت باید به اشکالات اهل سنت پاسخ داده شود.

اشکالات به این روایت به دو دسته تقسیم مى‌شود: اشکالات سندى؛ 2. اشکالات دلالى.

اشکالات سندی

ابن تیمیه

ابن تیمیه حرانى به صورت کامل، این روایت منکر شده و آن را دروغ پنداشته است. همان‌طور که گذشت، وى در منهاج السنة مى‌نویسد:

قوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب على رسول الله صلى الله علیه و سلم.

این حدیث از پیامبر خدا (ص) که فرمود: « على ولى هر مؤمنى بعد از من است » دروغى است که به رسول خدا (ص) نست داده شده است.

ابن تیمیة، أحمد بن عبد الحلیم الحرانی (متوفای 728هـ)، منهاج السنة النبویة،ج7، ص391، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقیق: د. محمد رشاد سالم.

ابن کثیر دمشقی

ابن کثیر دمشقى، شاگرد ابن تیمیه نیز مى‌نویسد:

هذه الفظة منکرة والاجلح شیعی ومثله لا یقبل اذا تفرد بمثلها.

این لفظ منکر (غیر قابل قبول) و أجلح شیعى است و زمانى که همانند او به تنهائى چنین روایتى را نقل کند، پذیرفته نمى‌شود.

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة،ج7، ص344، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

ابن حجر هیثمی

ابن حجر مکى مى‌گوید:

و أما روایة ابن بریدة عنه لا تقع یا بریدة فی علی فإن علیا منی وأنا منه وهو ولیکم بعدی ففی سندها الأجلح وهو وإن وثقه ابن معین لکن ضعفه غیره على أنه شیعی.

اما روایت ابن بریده از پدرش که «اى بریده از على عیب جوئى نکند؛ چرا که او از من است و من از او هستم و او ولى شما بع از من است» پس در سند آن أجلح است؛ اگر چه ابن معین او را توثیق کره‌؛ اما دیگران به خاطر این که شیعه است، تضعیفش کرده‌اند.

الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

دهلوی

عبد العزیز دهلوى در رد این روایت مى‌گوید:

حدیث سوم روایت بریده مرفوعا انه قال (ان علیا منى و انا من على و هو ولى کل مومن من بعدی) و این حدیث باطل است زیرا که در اسناد او اجلح واقع شده و او شیعى است متهم در روایت خود و جمهور او را تضعیف کرده اند پس به حدیث او احتجاج نه توان کرد.

الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندى، تحفه اثنا عشری، ص346

مبارکفوری

مبارکفورى به صورت مفصل در باره این روایت سخن گفته است که خلاصه تمام حرف‌هاى او دو اشکال است که هر دو اشکال او در حقیقت به یک اشکال و آن شیعه بودن جعفر بن سلیمان و أجلح کندى است:

قد تفرد بها جعفر بن سلیمان و هو شیعی بل هو غال فی التشیع...

فإن قلت: لم یتفرد بزیادة قوله «بعدی» جعفر بن سلیمان بل تابعه علیها أجلح الکندی فروى الإمام أحمد فی مسنده هذا الحدیث من طریق أجلح الکندی عن عبد الله بن بریدة... قلت: أجلح الکندی هذا أیضا شیعی.

این روایت را تنها جعفر بن سلیمان نقل کرده که او شیعى و بلکه در تشیع خود زیاده‌روى مى‌کرده...

اگر بگویى: تنها جعفر بن سلیمان این روایت را با جمله «بعدی» نقل نکرده؛ بلکه أجلح کندى نیز نقل کرده است؛ چنانچه امام احمد در مسند از طریق اجلح کندى از عبد الله بن بریده نقل کرده که... مى‌گویم: اجلح کندى نیز شیعه است.

المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی،ج10، ص146، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

خلاصه اشکالات سندی

کل اشکالات سندى علماى سنى به این روایت را مى‌توان در یک اشکال خلاصه کرد:

این روایت تنها از طریق جعفر بن سلیمان و همچنین اجلح کندى نقل شده که هر دوى آن‌ها شیعه هستند و روایت این دو نفر براى اهل سنت حجت نیست.

پاسخ

اما اشکال ابن تیمیه که گفته بود این روایت دروغ و تهمت به پیامبر است، با بررسى سند‌هاى متعدد این روایت و تصحیحاتى که بزرگان اهل سنت این روایات را کرده بودند‌، پاسخ داده شد و میزان راستگویى ابن تیمیه و دشمنى با امیرمؤمنان علیه السلام روشن گردید.

در رد سخن ابن تیمیه همین بس که البانى وهابى در ذیل روایت مى‌گوید:

فمن العجیب حقا أن یتجرأ شیخ الإسلام ابن تیمیة على إنکار هذا الحدیث و تکذیبه فی منهاج السنة ( 4 / 104 ) کما فعل بالحدیث المتقدم هناک.

هذا کله من بیان شیخ الإسلام و هو قوی متین کما ترى، فلا أدری بعد ذلک وجه تکذیبه للحدیث إلا التسرع و المبالغة فی الرد على الشیعة، غفر الله لنا و له.

حقیقتا شگفت‌انگیز است که شیخ الاسلام ابن تیمیه چگونه جرأت بر انکار و تکذیب این روایت در منهاج السنه، پیدا کرده است؛ چنانچه در باره روایت پیشینى نیز همین برخورد را کرده است.

هر چند که پاسخ‌هاى دلالى او قوى و متین است؛ چنانچه دیدید؛ پس از نظر من دلیل تکذیب این روایت، جز عجله و زیاده‌روى در رد شیعه نمى‌تواند باشد.

اما اشکال دیگر علماى سنى که این روایت تنها از طریق اجلح کندى نقل شده و او ضعیف و شیعى است و حتى دهلوى ادعا کرده بود که جمهور علماى اهل سنت او را تضعیف کرده‌اند، با توثیقاتى که از علماى رجال اهل سنت نقل کردیم، پاسخ داده مى‌شود. نه تنها جمهور علما او را تضعیف نکرده‌اند؛ بلکه واقعیت عکس آن است و جمهور علماى اهل سنت او را توثیق کرده‌اند؛ به جز عده‌اى انگشت شمار که سخن آن‌ها در برابر توثیقات بزرگان رجال سنى، توان ایستادگى ندارد.

پیش از این توثیقات علماى سنى نقل شد، نیازى به تکرار نیست و تنها به نقل دو باره سخن زین العراقى از زبان علامه مناوى اکتفا مى‌کنیم که گفته بود:

الأجلح الکندی وثقه الجمهور وباقیهم رجاله رجال الصحیح.

اجلح کندى را اکثر علما توثیق کرده‌اند، سایر راویان همگى از روات صحیح بخارى هستند.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر،ج4، ص357، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

جا دارد که از دهلوى و امثال او سؤال شود که کجاست تضعیفات جهمور علما نسبت به اجلح کندی؟ چرا ایشان نام یک نفر از علماى سنى که اجلح را تضعیف کرده باشد نمى‌آورد؟

اما اشکال شیعه بودن اجلح و همچنین جعفر بن سلیمان و عدم حجیت روایت آن دو، اشکالى است بى‌ارزش و غیر قابل توجه؛ چرا که به اجماع شیعه و سنى، مذهب راوى نقشى در حجیت روایت ندارد؛ بلکه آن چه مهم است، صداقت راوى است که اگر صداقت او ثابت شود، روایتش حجت مى‌شود؛ ولو از خوارج، جهمیه و... باشد.

البانى وهابى در جواب این عده مى‌نویسد:

فإن قال قائل: راوی هذا الشاهد شیعی، و کذلک فی سند المشهود له شیعی آخر، و هو جعفر بن سلیمان، أفلا یعتبر ذلک طعنا فی الحدیث و علة فیه؟ !

فأقول: کلا لأن العبرة فی روایة الحدیث إنما هو الصدق و الحفظ، و أما المذهب فهو بینه و بین ربه، فهو حسیبه، و لذلک نجد صاحبی " الصحیحین " و غیرهما قد أخرجوا لکثیر من الثقات المخالفین کالخوارج و الشیعة و غیرهم... .

اگر کسى بگوید که راوى این شاهد نیز شیعه است؛ چنانچه در سند اصلى نیز شخص دیگرى است که او شیعه است که همان جعفر بن سلیمان باشد؛ آیا طعن به حدیث و اشکال به آن حساب نمى‌آید؟

پس من مى‌گویم: هرگز؛ زیرا آن چه در نقل روایت مهم و معتبر است، راستگویى و حافظه راوى است؛ اما مذهب او بین خود و خداى او است و خدا مى‌داند که با او چه برخوردى نماید؛‌ به همین خاطر مى‌بینیم که نویسندگان صحیحین (بخارى و مسلم) و دیگران، روایات بسیارى را از ثقات مخالفین؛ مثل خوارج و شیعه و غیر آن‌ها نقل کرده‌اند.

ضمن این که این روایت، تنها از طریق أجلح کندى و جعفر بن سلیمان نقل نشده؛ بلکه چهار دو سند صحیح دیگر نیز دارد.

نتیجه: اشکالات سندى که علماى اهل سنت به این روایت گرفته بودند، همگى دفع و ثابت شد که سند‌هاى این روایت صحیح و براى اهل سنت حجت است.

اشکالات دلالی

محمد ناصر البانی

موالات به معنای دوستی و محبت است:

البانى وهابى بعد از اعتراف به صحت سه سند از سندهاى این روایت، در رد دلالت آن مى‌نویسد:

أن الموالاة هنا ضد المعاداة و هو حکم ثابت لکل مؤمن، و علی رضی الله عنه من کبارهم، یتولاهم و یتولونه.

ففیه رد على الخوارج و النواصب، لکن لیس فی الحدیث أنه لیس للمؤمنین مولى سواه، و قد قال النبی صلى الله علیه وسلم: " أسلم و غفار و مزینة و جهینة و قریش و الأنصار موالی دون الناس، لیس لهم مولى دون الله و رسوله ".

فالحدیث لیس فیه دلیل البتة على أن علیا رضی الله عنه هو الأحق بالخلافة من الشیخین کما تزعم الشیعة لأن الموالاة غیر الولایة التی هی بمعنى الإمارة، فإنما یقال فیها: والی کل مؤمن.

موالات در این جا به معناى ضد آن؛ یعنى معادات (دشمنی) است و این حکم ثابتى است براى همه مؤمنان و على (علیه السلام) از بزرگان مؤمنان است، او مؤمنان را دوست دارد و مؤمنان نیز او را دوست دارند.

پس این روایت، ردى است بر خوارج و نواصب؛ اما در روایت نیامده است که مؤمنان مولاى غیر از على (علیه السلام) ندارند؛ به درستى که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده: قبائل اسلم، غفار، مزینه، جهینه، قریش و أنصار، دوستان من هستند نه دیگر مردم، و براى آن‌ها مولایى غیر خدا و رسول نیست.

البته در این حدیث دلیلى نیست که ثابت کند على (علیه السلام) نسبت به خلافت از شیخین شایسته‌تر است؛ چنانچه شیعه خیال کرده؛ زیرا موالات غیر از آن ولایتى است که به معناى امارت است؛ در باره امارت گفته مى‌شود: او والى همه مؤمنان است (نه ولی).

السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223

پاسخ:

آن چه منظور رسول خدا صلى الله علیه وآله را در این روایت روشن مى‌کند، جمله «من بعدی» است که رسول خدا به صراحت مى‌فرماید که «على، بعد از من ولى هر مؤمنى است». اگر کلمه «ولی» در این جا به معناى محبت و دوستى بود، دیگر جلمه «من بعدی» معنا نداشت؛ زیرا دوستى امیرمؤمنان با مؤمنان تنها به بعد از رسول خدا منحصر نمى‌شود؛ بلکه در زمان آن حضرت نیز دوست مردم بوده است.

جالب است که حتى مبارکفورى نیز تصریح مى‌کند که اگر با سند صحیح ثابت شود که رسول خدا روایت «على ولیکم» را با اضافه «من بعدی» فرموده، ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و نظر شیعه ثابت مى‌شود.

و قد استدل به الشیعة على أن علیا رضی الله عنه، کان خلیفة بعد رسول الله من غیر فصل و استدلالهم به عن هذا باطل فإن مداره عن صحة زیادة لفظ «بعدی» وکونها صحیحة محفوظة قابلة للاحتجاج.

شیعیان براى این که على (علیه السلام) خلیفه بلا فصل رسول خدا است، به این روایت استدلال کرده‌اند، استدلال آن‌ها باطل است؛ زیرا محور درستى این استدلال (دو چیز است).

 الف: کلمه‌ى «بعدی» که در این حدیث باید وجود داشته باشد.

 ب: این حدیث از نظر سندى، صحیح و قابل استدلال باشد.

المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی،ج10، ص146، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

 و پیش از این ثابت کردیم که این روایت با اضافه جمله «من بعدی» با سند صحیح نقل شده و خود البانى صحت سه سند از سند‌هاى آن را پذیرفته بود.

اما این گفته البانى که قبائل: أسلم و غفار و مزینة و جهینة و... موالى رسول خدا صلى الله علیه وآله بوده‌اند، سخنى است نسنجیده؛ چرا که این قبائل از کسانى بودند که در جنگ تبوک از فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله تخلف کردند و قرآن صراحتا آن‌ها را منافق خوانده است:

قرطبى در تفسیر خویش در ذیل آیه:

سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی‏ قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً. الفتح/11.

بزودى متخلّفان از اعراب بادیه‏نشین (عذرتراشى کرده) مى‏گویند: « (حفظ) اموال و خانواده‏هاى ما، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستیم در سفر حدیبیه تو را همراهى کنیم)، براى ما طلب آمرزش کن!» آنها به زبان خود چیزى مى‏گویند که در دل ندارند! بگو: «چه کسى مى‏تواند در برابر خداوند از شما دفاع کند هر گاه زیانى براى شما بخواهد، و یا اگر نفعى اراده کند (مانع گردد)؟! و خداوند به همه کارهایى که انجام مى‏دهید آگاه است!»

قرطبى در تفسیر این آیه مى‌گوید:

قوله تعالى: «سیقول لک المخلفون من الأعراب» قال مجاهد وبن عباس: یعنی أعراب غفار ومزینة وجهینة وأسلم وأشجع والدیل وهم الأعراب الذین کانوا حول المدینة تخلفوا عن رسول الله صلى الله علیه وسلم.

آیه شریفه «سیقول لک المخلفون من الأعراب»؛ مجاهد و ابن عباس گفته‌اند، مقصود اعراب قبایل غفار و مزینه و جهینه و اسلم و اشجع و دیل است، و اینان، همان اعرابى هستند که در نزدیک مدینه بوده و از پیامبر ’ باز ماندند.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن،ج16، ص268، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

البته ما در ادامه کلمه «ولی» را از نظر لغت نیز بررسى و ثابت خواهیم کرد که خلفاى سه گانه اهل سنت و دیگرانى که در صدر اسلام زندگى مى‌کرده، همواره از این کلمه ولایت و سرپرستى را اراده کرده‌اند.

ابن حجر هیثمى

ابن حجر هیثمى اشکالات متعددى بر اى روایت دارد که ما تک تک آن‌ها را بررسى و پاسخ خواهیم داد.




تاریخ : جمعه 90/3/6 | 9:55 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اجماع اهل سنت بر خلافت ابوبکر:

وى پس از نقد سندى که پیش از این پاسخ داده شد مى‌گوید:

وعلى تقدیر الصحة فیحتمل أنه رواه بالمعنى بحسب عقیدته وعلى فرض أنه رواه بلفظه فیتعین تأویله على ولایة خاصة نظیر قوله صلى الله علیه وسلم ( أقضاکم علی ) على أنه وإن لم یحتمل التأویل فالإجماع على حقیة ولایة أبی بکر وفرعیها قاض بالقطع بحقیتها لأبی بکر وبطلانها لعلی لأن مفاد الإجماع قطعی ومفاد خبر الواحد ظنی ولا تعارض بین ظنی وقطعی بل یعمل بالقطعی ویلغى الظنی على أن الظنی لا عبرة به فیها عند الشیعة کما مر

بر فرض صحت روایت، پس احتمال دارد که این شخص (اجلح) روایت را بر طبق اعتقاد خودش نقل کرده باشد. بر فرض که عین سخن پیامبر را نقل کرده باشد؛ پس تأویل این روایت بر ولایت خاصه (بر بعضى از چیزها) متعین است؛ مثل این سخن رسول خدا که فرمود: «على قاضى‌ترین شما است»؛ حتى اگر این تأویل درست نباشد؛ پس اجماع بر شایسته‌تر بودن ابوبکر و دو فرع او (عمر و عثمان)، قضاوت خواهد کرد، ولایت ابوبکر را ثابت و ولایت على را باطل خواهد کرد؛ چرا که مفاد اجماع قطعى و مفاد خبر واحد ظنى است و بین ظنى و قطعى هیچگاه تعارض نمى‌شود؛ بلکه به قطعى عمل و ظنى ملغا مى شود؛ چرا که دلیل ظنى از دیدگاه شیعه نیز ارزشى ندارد؛ چنانچه پیش از این گذشت.

الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

پاسخ:

این که احتمال دارد، اجلح کندى روایت را تحریف و بر طبق مذهب خود نقل کرده باشد، بعد از اثباث صداقت و وثاقت و حفظ او، احتمالى است باطل و بى‌ارزش. ضمن این که این روایت تنها از طریق اجلح نقل نشده است؛ بلکه چهار سند صحیح دارد و بزرگان اهل سنت صحت آن را پذیرفته‌اند.

اما این که این روایت با اجماع در تضاد است:

اولا: چنین اجماعى ثابت نیست؛ چرا که تعداد زیادى از علماى اهل سنت چنین اجماعى را قبول ندارند:

این ادعا با دیدگاه بزرگان اهل سنت در تضاد است؛ مشاهیرى مثل: ماوردى شافعى، متوفای450هـ، ابو حامد غزالى دانشمند نامدار اهل سنت متوفای478، قرطبى مفسر بلندآوازه اهل سنت متوفای671هـ، عضد الدین إیجى متکلم سنى مذهب متوفای756هـ ابن عربى مالکى متوفای543هـ و بسیارى از بزرگان سنى مذهب که همگى صراحتا گفته‌اند که در انتخاب ابوبکر اجماعى در کار نبوده است. جداى از روایاتى که بر این مطلب وجود دارد !

ماوردى شافعى و ابویعلى حنبلى در أحکام السلطانیة (هر دوى این‌ها کتابى با همین نام دارند) در این باره گفته‌اند:

فقالت طائفة: لا تنعقد (أی الإمامة) إلاّ بجمهور أَهْلِ الْعَقْدِ وَالْحَلِّ من کلّ بلد، لیکون الرضا به عامّاً، والتسلیم لإمامته إجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر على الخلافة باختیار من حضرها، ولم یُنتظر ببیعته قدومُ غائب عنها».

طایفه‌اى گفته‌اند که امامت جز با اجماع اکثریت اهل حل و عقد از هر شهرى منعقد نمى‌شود؛ تا این رضایت عموم مردم از آن استنباط شود و همه مردم تسلیم امامت او باشند، این دیدگاه مردود است به واسطه بیعت با ابوبکر بر خلافت که تنها حاضران با او بیعت کردند و اصلا منتظر آمدن و بیعت غائبان نشدند.

الماوردی البصری الشافعی، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب (متوفاى450هـ)، الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة،ج1، ص7، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، 1405هـ ـ 1985م

یعنى تنها حاضران در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند و او را انتخاب کردند و اصلا منتظر دیگر اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله که همه آن‌ها در جیش اسامه یا در جاهاى دیگر حضور داشتند، نماندند و ابوبکر را انتخاب کردند.

قرطبى متوفاى671هـ مى‌نویسد:

فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله خلافا لبعض الناس حیث قال: لا تنعقد إلا بجماعة من أهل الحل والعقد ودلیلنا أن عمر رضى الله عنه عقد البیعة لأبی بکر.

اگر یک نفر از اهل حق و عقد، امامت شخصى را منعقد کند؛ امامت او ثابت مى‌شود و عمل او براى دیگران نیز الزام آور است؛‌ بر خلاف نظر برخى از مردم که گفته‌اند: امامت، جزء با جماعتى از اهل حل و عقد منعقد نمى‌شود. دلیل ما این است که عمر (به تنهائی) بیعت با ابوبکر را منعقد کرد.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن،ج1، ص269، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

امام الحرمین ابوحامد غزالى متوفاى478هـ مى‌گوید:

«اعلموا أنّه لا یشترط فی عقد الإمامة، الإجماع؛ بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة على عقدها، والدلیل علیه أنّ الإمامة لمّا عُقِدت لأبی بکر إبتَدَر لإمضاء أحکام المسلمین، ولم یتأنّ لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة فی الأقطار، ولم ینکر منکر. فإذا لم یُشترط الإجماعُ فی عقد الإمامة، لم یَثبُت عددٌ معدود ولا حدّ محدود، فالوجه الحکم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد»..

بدانید که در انعقاد امامت اجماع شرط نیست؛ بلکه امامت منعقد مى‌شود؛ ولو این که امت بر آن اجماع نداشته باشند. دلیل ما براى آن این است که وقتى امامت ابوبکر منعقد شد،‌ او به اجراى احکام مسلمانان مبادرت ورزید و صبر نکرد تا خبر امامت او به تمام صحابه در همه شهرها برسد؛ کسى نیز منکر آن نشده. وقتى براى انعقاد امامت نیازى به اجماع نباشد، عددى مشخص و حدى خاصى نیز معین نمى‌شود؛ پس نظر بهتر این است که امامت با نظر و انتخاب یک نفر از اهل حل و عقد نیز منعقد مى‌شود.

الإرشاد فی الکلام: 424، باب فی الاختیار وصفته وذکر ما تنعقد الإمامة به، ط. القاهرة 1369 هـ.

عضد الدین إیجى متوفاى756هـ در کتاب المواقف مى‌گوید:

وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختیار والبیعة فاعلم أن ذلک لا یفتقر إلى الإجماع إذ لم یقم علیه دلیل من العقل أو السمع بل الواحد والإثنان من أهل الحل والعقد کاف لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک کعقد عمر لأبی بکر وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان.

وقتى ثابت شود که امامت با انتخاب و بیعت مردم، حاصل مى‌شود؛ پس بدان که این امامت نیازى به اجماع ندارد؛ زیرا براى لزوم اجماع دلیلى عقلى و نقلى وجود ندارد؛ بلکه وجود یک یا دو نفر از اهل حل و عقد کافى است؛ زیرا ما مى‌دانیم که صحابه با تمام صلابتى که در دین داشتند؛ به نظر عمر در انتخاب ابوبکر و نظر عبد الرحمن بن عوف در انتخاب عثمان، کفایت کردند.

تا آن جائى که مى‌گوید:

ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن إجماع الأمة هذا ولم ینکر علیهم أحد وعلیه انطوت الأعصار إلى وقتنا هذا.

حتى اجماع کسانى که در مدینه حاضر هستند، نیز شرط نیست؛ چه رسد به اجماع تمام امت، کسى آن را انکار نکرده و روش مردم تا زمان ما نیز به همین منوال بوده است.

الإیجی، عضد الدین (متوفاى756هـ)، کتاب المواقف،ج3، ص591، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل، لبنان، بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.

در نتیجه به اعتراف بزرگان و دانشمندان اهل سنت، انتخاب ابوبکر اجماعى نبوده و حاضران در سقیفه بدون در نظر گرفتن نظرات دیگر اصحاب، ابوبکر را انتخاب کردند.

از همه این‌ها گذشته در خود صحیح بخارى آمده است که عمر بن الخطاب اعتراف مى‌کند، تمام انصار، على بن أبى طالب و تمام طرفداران او،‌ همچنین زبیر بن عوام و طرفداران او از بیعت با ابوبکر خوددارى کردند و با انتخاب او به عنوان خلیفه مخالف بودند:

حین تَوَفَّى الله نَبِیَّهُ صلى الله علیه وسلم أَنَّ الْأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، صحیح البخاری ج6، ص2505، ح6442، کتاب الْمُحَارِبِینَ من أَهْلِ الْکُفْرِ وَالرِّدَّةِ، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى فی الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

حتى خود ابوبکر اعتراف کرده است که خلافت او شورائى نبوده است، آن جا که مى‌گوید:

وقد کانت بیعتی فلتة وذلک أنی خشیتُ الفتنة.

بیعت من یک امر ناگهانى و اتفاقى بیش نبود؛ و به خاطر جلوگیرى از فتنه به قبول خلافت تن دادم.

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف،ج1، ص255؛

الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد،ج12، ص315، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

و نیز اعتراف عمر مى‌کند:

إنما کانت بَیْعَةُ أبی بَکْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد کانت کَذَلِکَ وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا وَلَیْسَ فیکم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إلیه مِثْلُ أبی بَکْرٍ من بَایَعَ رَجُلًا من غَیْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِینَ فلا یتابع هو ولا الذی تابعه تَغِرَّةً أَنْ یُقْتَلَا.

بیعت با ابوبکر، امرى ناگهانى بود و تمام شد، به درستى که این چنین بود؛ ولى خداوند ما را از شر او حفظ کرد؛ در میان شما کسى دیگرى همانند ابوبکر نباشد؛ اگر کسى بدون مشورت با مسلمانان بیعت کند،‌ بیعت شوند و هم بیعت کننده،‌ باید کشته شوند.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری،ج6، ص2505، ح6442، کتاب المحاربین، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى فی الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

ثانیاً: وقتى ثابت شود که این روایت حد اقل با چهار سند از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است، روایت متواتر مى‌شود؛ همان طورى که ابن حزم اندلسى، بعد از نقل روایتى که تنها چهار نفر از أصحاب آن را نقل کرده، مى‌گوید:

فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضی الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ.

اى چهار نفر از أصحاب این روایت را نقل کرده‌اند؛ پس این نقل، متواتر است و مخالفت با آن جایز نیست.

إبن حزم الأندلسی الظاهری، ابومحمد علی بن أحمد بن سعید (متوفاى456هـ)، المحلى، ج9، ص7، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی، ناشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت.

روایت «على ولى کل مؤمن من بعدی» نیز با چهار سند صحیح از چهار نفر از أصحاب نقل شده است؛ پس متواتر است و مخالفت با روایت متواتر جایز نیست. و حتى برخى از علماى سنى گفته‌اند که انکار روایت متواتر مساوى با کفر است:

وَمَنْ أَنْکَرَ الْمُتَوَاتِرَ فَقَدْ کَفَرَ

هر کس روایت متواتر را انکار کند، به درستى که کافر شده است.

الشیخ نظام الدین وجماعة من علماء الهند، الفتاوى الهندیة فی مذهب الإمام الأعظم أبی حنیفة النعمان،ج2، ص265، ناشر: دار الفکر - 1411هـ - 1991م.

بنابراین نه تنها اجماع اهل سنت بر خلافت ابوبکر ارزشى ندارد و چیزى را ثابت نمى‌کند؛ بلکه این اجماع با روایت متواتر که انکار آن کفر است، در تضاد مى‌شود؛ البته اگر اجماعى باشد که پیش از این خلاف آن را ثابت کردیم.

ثالثاً: این روایت ثابت مى‌کند که خلافت بعد از رسول خدا، انتصابى است نه انتخابى؛ بنابراین مردم اصلا حق انتخاب کس دیگرى را نداشته‌اند تا اجماع آن‌ها بر همه حجت و دلیل قطعى باشد. در حقیقت اجماع آن‌ها بر خلافت ابوبکر، در برابر فرمان و خواست خدا و رسول خدا بوده و چنین اجماعى نه تنها حجت و مجزى نیست؛ بلکه عین گمراهى و ضلالت است.

در اصطلاح اصولیین، روایات ثابت کننده ولایت امیرمؤمنان علیه السلام، بر اجماعى که جناب هیثمى مدعى شده، «ورود» دارد و موضوع اجماع را از بین مى‌برد.

توضیح مطلب:

ورود به این معنا است که دلیل «وارد» موضوع دلیل «مورود» را به صورت حقیقى و کامل بر مى‌دارد؛ یعنى با وجود «دلیل وارد»، «دلیل مورود» اصلا موضوعیت ندارد.

در این جا روایت «وهو ولى کل مؤمن بعدی» دلیل وارد و إجماعى که هیثمى مدعى شده، دلیل مورود است و با وجود این روایت اصلا اجماع موضوعیت ندارد؛ زیرا ولایت و حکومت در درجه اول از آن خداوند است و خداوند این ولایت را به امیرمؤمنان علیه السلام داده است. پس با وجود این دلیل اصلا نوبت به اجماع نمى‌رسد.

اولویت به معنای قرب و تبعیت است:

ثالثها سلمنا أنه أولى لکن لا نسلم أن المراد أنه الأولى بالإمامة بل بالاتباع والقرب منه فهو کقوله تعالى «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ» ولا قاطع بل ولا ظاهر على نفی هذا الاحتمال بل هو الواقع إذ هو الذی فهمه أبو بکر وعمر وناهیک بهما من الحدیث فإنهما لما سمعاه قالا له أمسیت یا ابن أبی طالب مولى کل مؤمن ومؤمنة أخرجه الدارقطنی و أخرج أیضا أنه قیل لعمر إنک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی (ص) فقال إنه مولای.

دلیل سوم: ما مى‌پذیریم که على (علیه السلام) أولى است؛ اما نمى‌پذیریم که مقصود، اولویت او امامت باشد؛ بلکه منظور از آن اولیت به پیروى و قرب است؛ پس سخن پیامبر همانند این گفته خداوند است که «سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروى کردند» نه دلیل قطعى و نه دلیل ظاهرى بر نفى این احتمال وجود ندارد؛ بلکه واقعیت همین است و ابوبکر و عمر نیز همین معنا را فهمیده‌اند؛ زیرا آن‌ها وقتى این سخن را شنیدند به على (علیه السلام) گفتند: «اى پسر ابوطالب، تو از امروز مولى هر مؤمن و مؤمنه‌اى شدی». این روایت را دارقطنى نقل کرده. و همچنین دارقطنى نقل کرده است که به عمر گفتند: تو کارى را که امروز نسبت به على علیه السلام، براى هیچ یک از أصحاب انجام نداده بودى، در جواب گفت: او مولاى من است.

الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

پاسخ:

در پاسخ به این شبه به چند نکته اشاره مى‌کنیم:

اولاً: ایشان آیه را به صورت کامل نقل نکرده است و اگر به صورت کامل نقل مى‌کرد، معنا و مقصود خدا و پیامبرش بهتر روشن مى‌شد:

إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنین‏. آل عمران/68.

سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروى کردند، و (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند همچنین) این پیامبر و کسانى که (به او) ایمان آورده‏اند (از همه سزاوارترند) و خداوند، ولىّ و سرپرست مؤمنان است.

جمله «أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی» از نظر معنا و الفاظ دقیقا همانند جمله «وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنین» است نه شبیه «أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ...». رسول خدا همان ولایتى را که خود او و خداوند عزوجل بر مؤمنان دارد، براى امیرمؤمنان علیه السلام ثابت کرده است. هر معناى جمله «الله ولى المؤمنین» داشته باشد، جمله «أنت ولى کل مؤمن بعدی» نیز همان معنا و مقصود را مى‌رساند؛ اما چرا ابن حجر هیثمى کل آیه را نیاورده است؟

ثانیاً: همان‌طور که پیش از این گفتیم و مبارکفورى نیز اعتراف کرده بود، کلمه «بعدی» نقش اساسى در تعیین معناى روایت و مقصود پیام‌آور خدا دارد؛ چرا که طبق این روایت، رسول خدا همان ولایتى را که خودش دارد، براى بعد از خودش به امیرمؤمنان علیه السلام واگذار کرده است.

تردیدى نیست که ولایت رسول خدا صلى الله علیه وآله، همان ولایت خداوند و به معناى اولویت در تصرف است؛ چنانچه خداوند مى‌فرماید:

النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏. الأحزاب/6.

پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است‏.

تمام مفسران شیعه و سنى اتفاق دارند که مقصود خداوند در این آیه اولویت در تصرف، اطاعت مطلق و... است. رسول خدا دقیقا همین ولایتى را که خودش دارد، براى بعد از خودش به امیرمؤمنان علیه السلام ثابت کرده و فرموده:

إِنَّ عَلِیًّا مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی.

به درستى که على از من است و من از اویم، و او «ولی» هر مؤمنى بعد از من است.

ثالثاً: تبریک گفتن ابوبکر و عمر، بهترین دلیل است بر این که مقصود رسول خدا صلى الله علیه وآله چیزى غیر از قرب، دوستى، نصرت و... است؛ چرا که امیرمؤمنان علیه السلام پیش از آن نیز دوست مردم و همواره یاور مؤمنان بوده است:

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض‏. التوبه/71.

مردان و زنان باایمان، ولىّ (یار و یاور) یکدیگرند... .

و امیرمؤمنان علیه السلام نیز پیش از آن جزء همین مؤمنان و یاور همه مؤمنان بوده است؛ پس باید در آن روز به مقام جدیدى دست یافته باشد که شایسته تبریک گفتن داشته باشد.

جمله «أمسیت یا ابن أبی طالب مولى کل مؤمن ومؤمنة؛ تو از امروز مولاى هر مومن و مؤمنه‌اى شدى» نظر ما را تأیید و مقصود ابوبکر و عمر را روشن‌تر مى‌کند؛ چرا که امیرمؤمنان علیه السلام پیش از آن نیز دوست و یاور مؤمنان بوده نه دشمن مؤمنان و از آن روز به مقام جدیدى دست یافته است؛

رابعاً: اگر طبق سخن ابن حجر هیثمى معناى «أنت ولى کل مؤمن بعدی» «اتباع وقرب» باشد، باید بگوییم که على بن أبى‌طالب وظیفه دارد که از مؤمنان تبعیت و پیروى کند و زمانى «أولى بالمؤمنین» خواهد بود که به صورت مطلق از مؤمنان پیروى کرده باشد؛ همان‌طورى که طبق آیه قرآن، پیروان حضرت ابراهیم و کسانى که تبیعت کامل از آن حضرت کرده‌اند، «اولى الناس بإبراهیم» ملقب شده بودند.

آیا ابن حجر مى‌تواند این معنا را بپذیرد؟

آیا این معنا با روایت رسول خدا سازگارى دارد؟

خامساً: حتى اگر به معناى «إتباع وقرب» نیز باشد، بازهم شایستگى آن حضرت را به خلافت ثابت مى‌کند؛ زیرا با وجود شخصى که «اولى الناس» نسبت به مردم است؛ چرا دیگران که داراى چنین مقامى نیستند، خلیفه شوند؟




تاریخ : جمعه 90/3/6 | 9:51 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

امامت امام علی علیه السلام،‌ بلافصل نیست؛ تقدیم مفضول بر افضل جایز است:

ابن حجر هیثمى در چهارمین دلیل خود مى‌گوید:

رابعها سلمنا أنه أولى بالإمامة فالمراد المآل وإلا کان هو الإمام مع وجوده (ص) ولا تعرض فیه لوقت المآل فکان المراد حین یوجد عقد البیعة له فلا ینافی حینئذ تقدیم الأئمة الثلاثة علیه لانعقاد الإجماع حتى من علی علیه کما مر وللأخبار السابقة المصرحة بإمامة أبی بکر وأیضا فلا یلزم من أفضلیة علی على معتقدهم بطلان تولیة غیره لما مر أن أهل السنة أجمعوا على صحة إمامة المفضول مع وجود الفاضل بدلیل إجماعهم على صحة خلافة عثمان واختلافهم فی أفضلیته على علی وإن کان أکثرهم على أن عثمان أفضل منه... .

چهارمین دلیل: حتى اگر بپذیریم که مقصود اولى به امامت باشد، مراد آن حضرت آینده و عاقبت است و گرنه لازم مى‌آید که على (علیه السلام) با وجود رسول خدا، امام باشد. و رسول خدا زمان تحقق آن را در آینده مشخص نکرده است؛ پس مقصود آن است که هر وقت مردم با او بیعت کردند، او امام است؛ بنابراین منافاتى ندارد با تقدیم ائمه سه گانه؛ چرا که براى امامت آن‌ها اجماع منعقد شده؛ حتى از جانب خود على (علیه السلام) چنانچه گذشت. و به دلیل روایاتى که تصریح به امامت ابوبکر داشت.

همچنین طبق اعتقاد اهل سنت، افضلیت على (علیه السلام) ولایت غیر او را باطل نمى‌کند؛ زیرا اهل سنت اجماع دارند بر صحت امامت مفضول با وجود فاضل؛ زیرا آن‌ها اجماع دارند بر صحت خلافت عثمان، با اختلافى آن‌ها در افضلیت عثمان بر على دارند؛ اگر چه اکثر بر این باورند که عثمان از على (علیه السلام) افضل است.

الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

دهلوى نیز همین شبهه را مطرح کرده و گفته:

و نیز ولى از الفاظ مشترکه است چه ضرور است که اولى به تصرف مراد باشد و نیز غیر مقید است به وقت و مذهب اهل سنت همین است که در وقتى از اوقات حضرت امیر امام مفترض الطاعه بود بعد از جناب پیغمبر صلى الله علیه و سلم.

الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندى، تحفه اثنا عشری، ص346

پاسخ:

اولاً: همان‌طورى که پیش از این گفتیم، بر خلاف گفته ابن حجر، رسول خدا صلى الله علیه وآله از کلمه «من بعدی» استفاده کرده و زمان تحقق آن را نیز مشخص کرده است؛ بنابراین به صورت مطلق نفرموده؛ بلکه قید زده و دقیقا بعد از خودش را زمان تحقق امامت و این ولایت مشخص کرده است.

بنابراین، با وجود على بن أبى‌طالب علیه السلام دیگران حق خلافت و امامت نخواهند داشت و خلافت آن‌ها باطل است.

ثانیاً: امیرمؤمنان علیه السلام حتى با وجود رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز این ولایت را اعمال کرده است و حق تصرف داشته است و اتفاقا همین اعمال ولایت از جانب آن حضرت، باعث شکایت أصحاب شد و رسول خدا صلى الله علیه وآله در جواب آن‌ها فرمود که او:

وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی.

این مسأله هیچ محذورى نیز ندارد؛ چرا که ولایت امیرمؤمنان علیه السلام،‌ در عرض ولایت رسول خدا صلى الله علیه وآله نیست؛ بلکه در طول ولایت ایشان بوده است.

اما این که ایشان ادعا کرده، ولایت مفضول با وجود فاضل اشکالى ندارد، بر خلاف عقل، قرآن و سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله است؛ زیرا تمام عقلاى عالم تقدیم مفضول بر فاضل را قبیح مى‌دانند. تا کنون دیده نشده است که در شرایط مساوى بیمارى با وجود طبیب متخصص و مجرب، سراغ پزشک عمومى و تازه‌کار برود که احتمال دارد بیماریش نه تنها معالجه نشود؛ بلکه بدتر هم بشود.

آیات قرآن کریم بهترین دلیل بر این است که تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست، خداوند در آیات متعدد این مطلب را گوشزد کرده است؛ چنانچه در آیات متعدد این نکته را متذکر شده است:

قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ. الرعد/16.

بگو: «آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟!

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیم‏. النحل/76.

خداوند مثالى (دیگر) زده است: دو نفر را، که یکى از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هیچ کارى نیست و سربار صاحبش مى‏باشد او را در پى هر کارى بفرستد، خوب انجام نمى‏دهد آیا چنین انسانى، با کسى که امر به عدل و داد مى‏کند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟!

قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْباب‏. الزمر/9.

بگو: «آیا کسانى که مى‏دانند با کسانى که نمى‏دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مى‏شوند!»

و یا در آیه دیگر مى‌فرماید:

أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ. یونس/35.

آیا کسى که هدایت به سوى حق مى‏کند براى پیروى شایسته‏تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏کنید؟!»

پیش از این روایات زیادى را نیز از طریق اهل سنت نقل کردیم که رسول خدا صراحتا فرمود:

مَن تَقَدَّمَ على قومٍ من المسلمین یَرى أنَّ فیهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمین.

هر کس خودش را بر گروهى از مسلمانان مقدم کند؛ در حالى که مى‌داند در میان آن قوم کسى بهتر از او وجود دارد؛ به درستى که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است.

بنابراین، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روایات اهل سنت، تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست.

این‌ها مهمترین سؤالات و شبهاتى بود که علماى اهل سنت در پاسخ به روایت «على ولى کل مؤمن بعدی» مطرح کرده بودند.

معنای کلمه ولی در فرهنگ صدر اسلام

پس از پاسخ به این شبهات، نوبت به این مى‌رسد که معناى دقیق کلمه «ولی» و مشتقات آن از دیدگاه لغت مشخص شود.

تردیدى نیست که تمام لغت‌ها در حال تغییر و تحول هستند و معانى و کلمات در گذر زمان تغییر خواهند کرد؛ بنابراین ما اگر مى‌خواهیم معناى دقیق کلام خدا و رسول او را بفهمیم باید به فرهنگ واژگان و فهم مردم همان زمان مراجعه کنیم.

با مراجعه به کلمات و سخنان خلفاى سه گانه و افراد نزدیک به آن‌ها، درمى‌یابیم که همه آن‌ها از کلمه «ولی» سرپرستى، اولویت به تصرف، امامت، حکومت و خلافت را فهمیده‌ و در سخنرانى‌ها، گفتگوها و نوشته‌هایشان استفاده کرده‌اند. ما به چند نمونه اشاره مى‌کنیم.

بلاذرى در انساب الأشراف، ابن قتیبه دینورى در عیون الأخبار، طبرى و ابن کثیر در تاریخشان و بسیارى دیگر از بزرگان اهل سنت،‌ نقل کرده‌اند که وقتى ابوبکر به خلافت رسید، در نخستین سخنرانى خود ولى مردم معرفى کرد:

لَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَیُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ.

و چون ابوبکر به خلافت رسید براى مردم سخنرانى کرد و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اى مردم من رهبر شما شده‌ام؛ ولى بهترین شما نیستم.

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج1، ص254؛

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، عیون الأخبار، ج1، ص34؛

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ص237 ـ 238، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

این خطبه با سند‌‌هاى صحیح نقل شده است؛ ابن کثیر دمشقى سلفى، بعد از نقل این خطبه مى‌نویسد:

وهذا إسناد صحیح.

سند این حدیث صحیح است.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج6، ص301، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

مسلم بن حجاج نیشابورى به نقل از خلیفه دوم مى‌نویسد:

فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَنَا وَلِىُّ رَسول صلی الله علیه وآله مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم،ج3، ص1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْء، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

در این روایت خلیفه دوم تصریح مى‌کند که ابوبکر خود را ولى و خلیفه رسول خدا مى‌دانست؛ ولى شما دو نفر او را تکذیب کرده و وى را خیانت کار و... مى‌دانستید، من نیز خودم را ولى و خلیفه رسول خدا مى‌دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خیانت کار و... مى‌دانید.

عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله قال أبو بکر أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده أعمل فیه بما کان یعمل رسول الله صلی الله علیه وآله فیها ثم أقبل على علی والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم فاجر والله یعلم أنه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله صلی الله علیه وآله وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر.

عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولى و جانشین پیامبرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفتار کرد؛ سپس عمر به على و عباس گفت: شما خیال مى‌کردید که أبو بکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم...

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار،ج5، ص469، ح9772، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

نکته مهم در این روایت این است که ابوبکر مى‌گوید:

«أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده».

 کلمه « بعده » مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مى‌رساند.

عمر بن الخطاب نیز در نخستین سخنرانى‌اش خود را «ولی» مسلمانان معرفى کرده است:

خطب عمر بن الخطاب حین ولی فحمد الله وأثنى علیه وصلى على نبیه ثم قال: إنی قد ولیت علیکم... .

عمر پس از به خلافت رسیدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناى الهى گفت: من بر شما خلیفه شده‌ام... .

البلاذری، أحمد بن یحیى، أنساب الأشراف، ج3، ص412؛ الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص572، دار الکتب العلمیة – بیروت.

و در آخرین لحظات عمرش آروز مى‌کرد که ایکاش فلانى و فلانى بود تا آن‌ها را به عنوان «ولی» بر مردم انتخاب مى‌کردم:

حدثنا هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربیعة عن الشیبانی عن أبی العجفاء قال قیل لعمر رضی الله عنه یا أمیر المؤمنین لو عهدت قال: لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح لولیته...

النمیری البصری، ابوزید عمر بن شبة (متوفای262هـ)، تاریخ المدینة المنورة،ج2، ص61، رقم: 1496،تحقیق علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1417هـ-1996م.

لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح باقیا استخلفته وولیته... ولو أدرکت خالد بن الولید لولیته.

الدینوری، عبد الله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، ج1، ص25، تحقیق: خلیل المنصور، دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ.

لو کان سالم مولى حذیفة حیا لولیته.

إبن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص194، دار القلم - بیروت - 1984؛ أبی حیان الأندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج4، ص314ـ بیروت، 1422هـ.

لو أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته.

الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله، حلیة الأولیاء، ج1، ص229، دار الکتاب العربی - بیروت، 1405هـ.

از زبان عائشه نیز نقل شده است که گفت:

لما ولی أبو بکر قال: قد علم قومی أن حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونة أهلی...

الزهری، محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج3 ص185، دار صادر - بیروت

وقتی ابو بکر خلیفه شد گفت: به درستی قوم من می‌داند که شغل من به خاطر این نبوده که من از خرج خانواده‌ام عاجز بودم.

ألبانى گفته است:

وإسناد هذا صحیح على شرط الشیخین.

اسناد این حدیث بنا برشرط شیخین صحیح است

ألبانی، محمد ناصر (متوفای1420هـ)، إرواء الغلیل،ج8، ص232تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985م.

عبد الملک بن مروان روزى خطاب کرد گفت:

ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له.

 سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سخت دل ‏و در تنگنا قرار دهنده بر شما بوده پس به او گوش مى‌دادید.

ابن سیده المرسی، أبو الحسن علی بن إسماعیل ( الوفاة: 458هـ)، المحکم والمحیط الأعظم،ج1، ص514، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 2000م، الطبعة: الأولى، تحقیق: عبد الحمید هنداوی

المسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی (متوفاى346هـ) مروج الذهب،ج1، ص40192، دار النشر:

کان عمر بن عبد العزیز رضی الله عنه یقول إذا رأى القاسم بن محمد بن أبی بکر: لو کان لی من الأمر شیء لولیته الخلافة.

عمر ابن عبد العزیز هر وقت قاسم بن محمد را مى‌دید مى‌گفت اگر قدرت مى‌داشتم او را خلیفه مى‌کردم

إبن خلدون الحضرمی، عبد الرحمن بن محمد (متوفای808 هـ)، مقدمة ابن خلدون،ج1، ص206، ناشر: دار القلم - بیروت - 1984، الطبعة: الخامسة.

السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن(متوفای902هـ)، التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة،ج2، ص377،ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ/ 1993م.

نتیجه نهائی:

روایت «على ولى کل مؤمن بعدی» با عبارت‌هاى مختلف و سند‌هاى متعدد و صحیح نقل شده است و ولایت مطلق و بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام را ثابت مى‌کند.

 

موفق باشید

گروه پاسخ به شبهات




تاریخ : جمعه 90/3/6 | 9:48 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 


جام جم آنلاین: استاد شهید مرتضی مطهری، حقیقتا مصداق واقعی یک «معلم» است. کسی که چون شمع می‌سوزد و به دیگران روشنایی می‌بخشد. کسی که پیشه‌اش پیشه‌ انبیاست.



 



شهید مطهری در دوران حیات خود با تلاش و پشتکاری وصف‌ناپذیر در راه تعلیم و تربیت نسل جوان ـ اعم از طلبه، دانشجو و همه‌ دیگر جویندگان علم ـ گام‌هایی برداشت که هنوز هم کسی را نمی‌توان سراغ گرفت که در این زمینه با او قابل مقایسه باشد. مطهری رنج‌ها و محنت‌هایی را در این راه متحمل شد که کمتر کسی تاب و توان مقاومت و از آن بالاتر پذیرش و به استقبال رفتنش را داراست.


شهید مطهری در راه آموزگاری مبتنی بر حق‌گویی و حق‌خواهی، سختی‌ها، شکنجه‌ها و گرفتاری‌هایی را به جان خرید که خود بزرگ‌ترین درس این آموزگار نمونه بود. او معتقد بود تحمل فشارهایی که بهای حقیقت‌جویی است، گوهر وجود انسان را خالص می‌کند. پس، این صراط مستقیم و این مسیر سبز حقیقت را تا بدان‌جا پیمود که معلمی‌اش با شهادت، کامل شود و تا همیشه اسوه‌ای باشد برای رهروان راه علم، دانش و اخلاق. این نوشتار نگاهی دارد به همین مساله‌ «رنج و محنت در راه حقیقت» که به بیان استاد از مهم‌ترین وسایل تکمیل و تهذیب نفس است.


گفتار هشتم از کتاب «بیست ‌گفتار» شهید مطهری با عنوان «امام موسی‌بن‌جعفر(ع)» متن سخنرانی شهید مطهری در شب 25 رجب 1382 قمری (1341 هجری شمسی) به مناسبت شهادت امام کاظم(ع)‌ است. شهید مطهری محور بحث خود را در اینجا مساله‌ ابتلائات امام هفتم قرار داده و به این بهانه در ستایش تحمل رنج و محنت در راه حق و حقیقت نکاتی درس‌آموز را یادآور شده است.


مطهری پس از نقل ابیاتی از دفتر اول مثنوی مولوی و نیز ابیاتی از یک شاعر عرب، ماجرای زندگی امام کاظم(ع)‌ را با زندگی حضرت یوسف مقایسه می‌کند: «از این نظر که سال‌ها از عمر امام موسی‌بن‌جعفر(ع) در زندان یک ستمگر گذشت، حال آن حضرت شبیه است به حال یوسف صدیق ... در میان پیغمبران، یوسف است که به جرم محبوبیت نزد پدر به چاه انداخته شد و به جرم پاکی و تقوا و حق‌شناسی روانه‌ زندان شد و در میان ائمه، موسی‌بن‌جعفر بود که به جرم علاقه و توجه مردم و اعتقاد این‌که او از هارون شایسته‌تر است سال‌ها زندانی شد با این تفاوت که یوسف را از زندان آزاد کردند، اما دستگاه هارونی عاقبت‌الامر موسی‌بن‌جعفر(ع)‌ را در زندان مسموما شهید کرد.»


نکته‌ مشترک در ابیات مولوی درباره‌ یوسف پیامبر و شعر شاعر عرب درباره‌ امام کاظم، نخست اشاره به این معناست که محدودیت‌های ظاهری، کوچک‌ترین اثری در بزرگی و عظمت اشخاص ندارند. مولوی با استفاده از تمثیل آشنای «شیر در زنجیر» می‌گوید: آمد از آفاق یار مهربان‌ /‌ یوسف صدیق را شد میهمان‌ /‌ آشنا بودند وقت کودکی‌ /‌ بر وساده آشنایی متکی‌ /‌ یاد دادش جور اخوان و حسد‌ /‌ گفت آن زنجیر بود و ما اسد‌ /‌ عار نبود شیر را از سلسله ‌/‌ ما نداریم از رضای حق گله ‌/‌ شیر را بر گردن ار زنجیر بود ‌/‌ بر همه‌ زنجیرسازان میر بود


شاعر عرب نیز برای بیان مقصود خود از تمثیل «شمشیر در نیام» و «شیر در بیشه» بهره می‌برد: قالوا حُبستَ فقلتُ لیس بظائرٍ‌ /‌ حبسی و ای مُهنّدٍ لا یغمَد ‌/‌ أ و ما رأیتَ اللیث یألف غیلة ‌/‌ کبراً و أوباشُ السباع تردّد (مرا ملامت کردند که تو زندانی شدی. گفتم این‌که عیب نیست، کدام شمشیر کاری هست که او را در غلاف قرار ندهند؟ مگر نمی‌بینی شیر را که به بیشه خود خو می‌گیرد و از آن خارج نمی‌گردد، اما درندگان پست و ضعیف، دائما در تردد و حرکت به این طرف و آن‌ طرفند.)


اما نقطه‌ اشتراک بعدی اینجاست که دو شاعر به عدم تاثیر محدودیت در عظمت شخص اکتفا نمی‌کنند، بلکه این محدودیت را عامل موثری در ارتقای درجه و افزایش کمال و بزرگی او می‌شمارند و این همان نکته‌ای است که محل توجه استاد شهید است و محور درس‌آموزی ایشان در بحث از سرگذشت حضرت یوسف و امام کاظم(ع)‌، یعنی مساله‌ رنج، مصیبت، محنت و نسبت آن با بزرگی و کمال و معرفت. مولوی این معنا را چنین بیان می‌کند: گندمی را زیر خاک انداختند‌ /‌ پس ز خاکش خوشه‌ها برخاستند ‌/‌ بار دیگر کوفتندش ز آسیا‌ /‌ قیمتش افزود و نان شد جانفزا‌ /‌ باز نان را زیر دندان کوفتند‌ /‌ گشت عقل و جان و فهم سودمند 


نکته: شهید مطهری با بیان این‌که سختی‌ها شکنجه‌ها و گرفتاری‌هایی که در اثر حق‌گویی و حق‌خواهی بر انسان تحمیل می‌شود افتخار است نه عار و ننگ این فشارها را وسیله‌ای برای تکمیل و تهذیب بیشتر نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان می‌داند



 


 


و شاعر عرب این‌گونه: بیتٌ یجدّد للکریم کرامة ‌/‌‌ و یزار فیه و لا یزور و یحفَد‌/‌ فقلتُ لها و الدّمعُ شتّی طریقه‌/‌ و نار الهوی فی القلب یذکو وَقودُها‌ /‌ فلا تجزعی امّا رأیتِ قیودة ً‌/‌ فإنِ خلاخیل الرجال قیودُها. شهید مطهری در ترجمه و توضیح بیت نخست می‌نویسد: «زندان آن جایگاهی است که آ‌نچنان را آن‌چنان‌تر می‌کند. آنها که به موجب شرافت ذاتی و بزرگواری و حق‌گویی زندانی می‌شوند، در آنجا صاف‌تر، خالص‌تر و مصمم‌تر می‌گردند و شرفی بر شرف‌هایشان افزوده می‌گردد. آنجاست که دیگران خود را نیازمند می‌بینند که به زیارت او بروند و افتخار می‌کنند، اما او از رفتن به زیارت آنها بی‌نیاز است.» اما دو بیت دیگر، اوج خیال‌پردازی شاعر عرب را نشان می‌دهد که نقل مخاطبه‌ای با یک مخاطب مونث در زمان گذشته را بهانه می‌کند. برای تشبیه زنجیر زندان به یک مشبه ‌به خیال‌انگیز یعنی «خلخال مردان»: در آن حال که اشک، جاری و آتش عشق در دل زبانه می‌کشید، به او گفتم اگر پایش را در زنجیر بسته می‌بینی ناله و بی‌تابی مکن، خلخال و زینت مردان همین غل و زنجیرهاست.


زندگی امام موسی‌بن‌جعفر(ع)‌ نمادی است روشن از ارزش و اهمیت رنج‌پذیری و تحمل مصیبت در راه حقیقت، چنان‌که در تاریخ اسلام نمونه‌های دیگری هم از این قبیل هست.


از جمله سرگذشت حضرت زینب کبری(س)‌ که به گفته شهید مطهری و به گواه تاریخ، عامل رشد و تکامل هر چه بیشتر، زینب بود. به طوری که زینبی که از شام به مدینه بازگشت دیگر آن زینبی نبود که از مدینه خارج شد و آنچه در خلال حوادث اسارت از او ظهور کرد، تفاوت بسیار داشت با آنچه از او در خلال ایام کربلا و در زمان حیات امام حسین(ع) ظاهر شد.


استاد شهید حدیثی از امام کاظم نقل می‌کند که بخوبی بیانگر اهمیت تحمل قرین با رضایت مصائب و مشکلات وارده است: تقوای الهی پیشه کن و سخن حق را بی‌پروا بگو هرچند نابودی تو در آن باشد، اما حق، مایه‌ نجات توست و باطل را رها کن اگرچه نجات تو در آن باشد، لیک باطل، هر دم مایه‌ نابودی توست. (تحف العقول، ص 408)‌


شهید مطهری با بیان این‌که سختی‌ها، شکنجه‌ها و گرفتاری‌هایی که در اثر حق‌گویی و حق‌خواهی بر انسان تحمیل می‌شود، افتخار است نه عار و ننگ، این فشارها را وسیله‌ای برای تکمیل و تهذیب بیشتر نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان می‌داند و در مقابل، یکی از عوامل ضعیف شدن روحیه و فساد اخلاق را تنعم و نازپروردگی عنوان می‌کند و در ادامه، این بیت زیبای حافظ را شاهد مثال می‌آورد: «ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست‌ /‌ عاشقی شیوه‌ رندان بلاکش باشد» به نظر استاد شهید سختی‌ها و شداید، ورزش روح است و اساسا رشد و باروری وجود آدمی جز در صحنه‌ گرفتاری‌ها و مقابله با شداید حاصل نمی‌شود، زیرا «تا تعین در هم نریزد و خرد نشود تکامل حاصل نمی‌شود». شهید مطهری در این خصوص از قانون طبیعی «تضاد و تصادم» نام می‌برد و از این قول حکما که اگر تضاد و تصادم‌های حاصل از تضاد نبود فیض وجود از ناحیه ذات اقدس فیاض علی‌الاطلاق امکان دوام نداشت (لو لا التضاد ما صح دوام الفیض عن المبدأ الجواد).


مثالی که استاد برای فهم بهتر این قانون ذکر می‌کند تبدیل هسته میوه به درخت و تبدیل تخم‌مرغ به جوجه است. هسته و تخم‌مرغ پوسته‌ای به دور خود دارند که برای هر دو مفید است اگر این دو بخواهند هسته و تخم‌مرغ باقی بمانند، اما اگر اولی بخواهد درخت شود و دومی جوجه، اینجا دیگر چاره‌ای نیست جز آ‌ن‌که تعین و حصار گرد خویش را بشکنند و خود را آزاد سازند. این تعین‌ها و حصارها در اثر تضادها و تصادم‌هایی که بین عوامل مختلف طبیعی رخ می‌دهد فرومی‌ریزد و از این راه موانع از میان رفته و فیض حق دوام پیدا می‌کند.


به باور شهید مطهری و به گواه این اصل لایتغیر هستی «شداید و سختی‌هاست که قهرمان می‌آفریند، نبوغ می‌بخشد، باعث تهییج نیرو و بروز قدرت می‌گردد و شداید و سختی‌هاست که نوابغ عظیم و نهضت‌های بزرگ به دنیا تحویل داده است.»




تاریخ : جمعه 90/3/6 | 9:36 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

محجبه واقعیبه بهانه ایام فاطمیه به ذهنم رسید چند خطی در خصوص چادر و تهاجم های دشمان اسلام علیه این نعمت که به راستی مصونیت است نه محدودیت برای مخاطبان بنویسم. امیدوارم مفید فایده واقع گردد
ابتدا اجازه دهید خانم ها را از نظر حجاب به چهار دسته تقسیم کنیم:


   دسته اول خانم هایی که کلا از حجاب بیزارند و تمایل دارند کاملا آزاد و بی قید و بند باشند. که تعداد آنها در جامعه ما بسیار اندک است چرا که از طرفی عمده جامعه ما مسلمان هستند و  تقیدات مذهبی دارند و از طرف دیگر خانم های ایرانی به عفاف و حیا معروفند.
   دسته دوم افرادی هستند که محجبه بودن را دوست دارند اما حجاب را در پوشیدن چادر نمی بینند. و گمان می برند که با پوشیدن مانتو هم می توان برای خود حریمی درست کنند که در آن حریم به آرامش برسند.
   دسته سوم خانم هایی هستند که محجبه هستند، چادر هم سرشان می کنند اما تقیدی به پوشیدن آن ندارند این دسته عموما افرادی هستنحجاب در دوران اصلاحاتد که بدون مطالعه و آگاهی چادر را انتخاب کرده اند و یا به دلایلی از جمله شرایط محیط خانواده، دوستان، کار و ... مجبور به پوشیدن چادر شده اند.
   و اما دسته چهارم بانوانی هستند که به معنای واقعی محجبه بوده و چادر را پوشش کامل دانسته و از روی علم و آگاهی و اطلاع از فلسفه آن، چادر را انتخاب کرده اند.

در مورد دو دسته اول با ترفند های بسیار زیرکانه مهاجمان فرهنگی از چادر دست کشیده و و با محیا شدن جو جامعه (مخصوصا در عصر اصلاحات) با کنار گذاشتن نماد های واقعی پوشش و حجاب به استفاده از لباس های زننده مانند کانتو های کوتاه و چسبان و ... روی آوردند و شد آنچه نباید می شد.
اما برای دسته سوم که چادر را پوشش کامل می دانند اما نه از روی علم و آگاهی بلکه از روی عادت و اجبار و ... باید روش زیرکانه دیگری اتخاذ می شد. که هم محجبه کوچک // به راستی زیبایی زن به پوشیده بودن اوست  ایشان متوجه نشوند که درحال کنار گذاشتن حجاب کامل هستند هم اینکه دشمنان به هدف اصلی خود که استعمار فرهنگی است برسد. در اینجا بود که مقوله ای در جامعه مطرح شد به نام "چادر ملی". پوششی که نه مانتو است (زیرا اسم چادر را یدک می کشد) و نه چادر چرا که مشخصات مانتو را دارد (آستین دارد، به بدن چسبیده است، کیف را روی آن استفاده می کنند و ...) و این بهترین راه بود که ایشان را از این خط قرمز عبور دهند و عبور از خط قرمز چادر را برایشا عادی نمایند. و ظرف چند سال آینده ایشان را به جمع مانتویی ها ملحق کنند و یا نهایتا دخترانی که قرار است توسط این مادران آینده تربیت شوند را از نعمت چادر محروم کنند. اینجاست که باید به دشمنان تبریک و به مسئولین فرهنگی کشورمان تسلیت بگوییم. (البته اگر مسئولین فرهنگی دغدغه ای در مورد حجاب داشته باشند) - تذکر این نکته را لازم می دانم که چادر های آستین دار برای کودکانی که تازه می خواهند این تاج بندگی را بر سر خود بنهند بسیار هم خوب بوده اما در صورتی که موقت باشد.


نکته ای که من را به نوشتن این متن واداشت این سوال بود که برای دسته چهارم چه نقشه ای طراحی شده ؟!
آیاتناقض آشکار در چادر ملی اندامی قرار است ایشان را هم از داشتن نعمت چادر محروم کنند.
آیا مسئولین فرهنگی کشور باز هم می خواهند سکوت نموده و منفعل عمل نمایند؟!
آیا روحانیت معظم نمی خواهد کاری انجام دهد؟!
و صد ها "آیا" ی دیگر


یادم می آید حدود سال 71 بود که حضرت آقا مسئله تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی مطرح کردند. طی این سالها بار ها و بار ها روی آن تاکید فرمودند اما متاسفانه مورد غفلت واقع شد که نهایتا یکی از اثرات این غفلت انحراف دو دسته اول شد. در مرحله بعد حدود سال 85 بود که ایشان عملیات فرهنگی دشمن در این مرحله را  ناتوی فرهنگی نام نهادند. و این یعنی یک جنگ تمام عیار و با تمام تجهیزات علیه فرهنگ یک ملت. و می توان اولین نتیجه این عملیات را انحراف دسته سوم در نظر گرفت.
البته تهاجم، شبیخون و ناتوی فرهنگی اثرات مخرب زیادی دارد که در این نوشتار تنها به بررسی این بخش از اثرات آن پرداختیم. انشا الله در آینده نزدیک به بررسی اثرات آنها در زمینه های دیگر خواهیم پرداخت


حفظ چادر حفظ دین و مذهب است // شیوه زهرا و درس زینب است


شایسته ذکر است که هستند بانوانی که از مانتو استفاده می کنند و یا چادر ملی سرشان می کنند و بسیار متین و با حیا هستند و رعایت حدود را می نمایند. اما به نظر می رسد تعداد ایشان بسیار بسیار کم و ناچیز است




تاریخ : جمعه 90/3/6 | 9:32 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

حجاب برای زن یعنی گوهری در  صدفبنا بود در سلسله یادداشتهایی با عنوان "حجاب صدفی برای گوهر" به بررسی ابعاد مختلف حجاب بپردازیم که اولین یادداشت را با عنوان ناتوی فرهنگی با چادر ملی  تقدیم حضور دوستان کردم، که با توجه به نظرات دوستان به این نتیجه رسیدم که ابتدا باید به بررسی مفاهیم اولیه این امر بپردازم که به امید خدا در اولین یادداشت به بررسی معنای حجاب خواهم پرداخت.
اولین سوالی که در مواجهه با رویداد ها برای افراد به وجود می آید این است که اشیای دخیل در آن رویداد چه معنا و ماهیتی دارند و این سوال را در مورد مقوله حجاب به این صورت در می آید:


حجاب یعنی چه؟


ابتدا باید این نکته را در نظر داشته باشیم که تعریف باید جامع و مانع باشد به این معنی که تمامی جوانب موضوع را دربر بگیرد و چیزی خارج از آن را شامل نشود.
اما لغت حجاب از «حجب و حجاب» گرفته شده که هر دو مصدر و بـه معنای پنهان کردن و منع از دخول است. در برخی کتـابـهای لغت، حجـاب را بـه معنای «ستر و پـرده» آورده و نوشته اند: امرإه محجوبـه(محجبـه); زنی که پوشانیده است خود را به پوشاندنی. و تعاریف و تفاسیر گوناگونی که در مورد این فریضه بیان شده است. که در این فرصت قصد آن را نداریم که به تجزیه و تحلیل آنها بپردازیم.
اما اگر بخواهم چکیده این تعاریف را در یک جمله بیان کنیم به نظرم این جمله مناسبی است که بگوییم:


حجاب؛ پوشش و ساتری است که فرد را از طمع نامحرم مصون و محفوظ بدارد.


در این تعریف دو نکته مورد توجه قرار گرفته است یکی اینکه حجاب یک پوشش و ساتر است  که البته نه فقط به معنای لباس که ظاهر بدن را بپوشاند بلکه پوششی که تمامی جوانب یک فرد را می پوشاند از جمله ظاهر بدن، رفتار و نحوه تعامل، نحوه گفتگو و ... و دوم اینکه این پوشش و ساتر یک ماموریت دارد و آن مصون و محفوظ نگه داشتن شخص از طمع نامحرم است و این مقدمه عفاف و عفت خواهد بود.
اجازه بدهید این یادداشت با یک لطیفه قرآنی تکمیل نماییم که معنای حجاب را به بصورت کاملا ملموس به ما خواهد آموخت و آن اینکه در قرآن بار ها و بار ها اجتنبوا آمده که به معنای اجتناب کردن و انجام ندادن یک فعل است اما در مورد عفاف اینگونه می فرماید "
لاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَی إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاء سَبِیلاً " و لفظ "لا قتربوا" معنای نزدیک نشوید می باشد. و اگر دقیق نگاه کنیم این معنا قابل برداشت خواهد بود که وظیفه ما در این مورد این است که کلیه راه هایی که احتمالا به این  گناه می انجامد را مسدود کنیم. اگر یک بار دیگر به تعریف ارائه شده توجه کنید و آن را در کنار این آیه شریفه قرار دهید خواهید دید که تعریف ارائه شده هم معنای این آیه می باشد.
انشا الله در یادداشت های بعدی به بررسی ابعاد مختلف حجاب از جمله ضرورت، مصادیق، وظایف افراد در برابر آن و ... خواهیم پرداخت.


حجاب محدودیت نیست بلکه مصونیت است.




تاریخ : جمعه 90/3/6 | 9:27 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

حجاب خون بهای شهیداندر یادداشت قبل به بیان تعریفی برای حجاب پرداختیم و عرض شد که حجاب یعنی پوشش و ساتری است که فرد را از طمع نامحرم مصون و محفوظ بدارد.
انشا الله در این فرصت می خواهیم به بیان برخی از ابعاد حجاب بپردازیم.
این درست است که یکی از مهمترین ابعاد حجاب همین پوشش است و با توجه به روحیات خانم ها مخاطب اصلی این فریضه ایشان هستند اما اگر به تعریف نیک بنگریم خواهیم دانست که فریضه حجاب مختص خانم ها نبوده و ابعاد گوناگونی را شامل می شود که در این مجال می خواهیم به حجاب نگاه، حجاب رفتار و گفتار و حجاب پوشش بپردازیم .


حجاب چشم


زیبا ترین آیه ای که در این باب در قران وجود دارد آیات 30 و 31 سوره که در آنها به مردان مومن تذکر داده می شود که:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ ... (نور؛30) ای رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشم‎ها را از نگاه ناروا بپوشند ...
و به زنان مومن هم تذکر داده می شود که
قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ ... (نور؛31) ای رسول به زنان مؤمن بگو تا چشم‎ها را از نگاه ناروا بپوشند ...
از این دو آیه بر می آید که اولا محافظت از چشم "حجاب چشم" واجب است (هر دو ایه با فعل امر نازل شده است).  ثانیا این نوع حجاب هم بر آقایان و هم بر خانم ها واجب است و این نیست که فقط آقایان باید مراقب چشمان خود باشند. (البته با توجه به نوع خلقت و روحیان آقایان مخاطب اصلی این حجاب ایشان هستند.)
نگاه کردن به ناموس دیگران،‌خواست شیطان است. چشمی که تیرهای آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب می کند، محل کمین شیطان است.شیطان از کمان چشم های او ناموس دیگران را نشانه می گیرد.
پیامبر اکرم (علیه السلام) فرمودند: 
النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبلیسَ
نگاه (به نامحرم) تیز زهرآلودی از تیرهای شیطانی است. (بحارالانوار، ج 104، ص 38)
حضرت امام صادق (علیه السلام) در باب عمق زیان نگاه نا صحیح فرمودند:  
اَلنَّظرَهُ بَعْدَ النًّظرَهِ تَزرِعُ فی الْقَلبِ الشَّهْوَهَ وَ کَفی بِها لِصاحِبِها فِتْنَه
چشم چرانی، تخم شهوت را در دل می کارد و چنین کاری برای نگاه کننده کافی است که منشأ فتنه گردد. (روضه المتقین، ج 9،‌ص 434.)
در باب لزوم حجاب نگاه سخن بسیار است که در این مجال قصدمان خلاصه گویی است.


حجاب در گفتار و رفتار:


یکی از راه هایی امکان دارد موجب طمع نا محرمان در انسان گردد. نوع گفتار و گویش فرد است. قران به صراحت در این باب به زنان پیامبر تذکر می دهد و می فرماید:
یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا
ای همسران پیامبر، شما اگر تقوا پیشه کنید مانند دیگر زنان (عادی) نیستید، پس با گفتارتان ناز و عشوه مریزید تا کسی که در دل او مرض (فسق و فجور) است (در شما) طمع ورزد، و گفتاری نیکو (و دور از تحریک و ریبه) بگویید ( الاحزاب؛  32)
در این آیه ضمن نهی کردن ایشان از گفتار تحریک آمیز تاکید می شود که این نوع گفتار موجب طمع نامحرم در شخص خواهد شد. و پیامبر اکرم (علیه السلام) درباب لزوم رعایت حریم در صحبت کردن آقایان با خانم ها می فرمایند:
 هرکس با زن نامحرمی شوخی کند در قبال هر کلمه شوخی، خداوند او را هزار سال در جهنم زندانی خواهد کرد (وسائل الشیعه ج20 - ص 198)
در مورد لزوم رعایت حجاب گفتار و رفتار همانطور که بیان شد مخاطب هر دو گروه بانوان و آقایان هستند اما گروه مخاطب اصلی خانم ها می باشند.


حجاب در پوشش:


در زمان نبی اکرم (علیه السلام) زنان مسلمانی که برای اقامه نماز جماعت به امامت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مسجد می رفتند، هنگام عزیمت و هنگام بازگشت بعضی از جوانان هرزه و اوباش بر سر راه آنها می‏نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار می‏دادند و مزاحم آنان می‏شدند. در این هنگام بود که آیه 59 از سوره احزاب آیه 59 نازل شد و به ایشان دستور داد تا با پوشش هایی بدن خود را بپوشانند تا مورد اذیت و آزار و تعرض نامحرمان قرار نگیرند:
 یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَی أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا
آیت الله مشکینی در ترجمه این آیه می فرمایند:
ای پیامبر، به همسران و دخترانت و زن‏های مؤمنان بگو روسری‏ها و چادرهای خود را بر خویش بیفکنند (که گردن و سینه و بازوان و ساق‏ها پوشیده شود) این (کار) نزدیکتر است به آنکه (به حجاب و عفت) شناخته شوند تا مورد تعرض و آزار (فاجران) قرار نگیرند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.

مهم ترین بخش و بعد حجاب همین بعد پوشش ظاهری است که انشا الله در بحث یادداشت های آینده به بحث مفصل در این باب خواهیم پرداخت.
در انتهای این یادداشت فایل کتاب مسئله حجاب که مشتمل بر سخنرانی های استاد شهید مطهری را به شما خاطب گرامی هدیه می کنم. انشا الله که مورد استفاده شما باشد.
فایل کتاب الکترونیکی: لینک اول / لینک کمکی
فایل کتاب موبایل: لینک اول / لینک کمکی




تاریخ : جمعه 90/3/6 | 9:27 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

نظر ما اینست که ایشان زنده اند و رو به ایران و مسافر ایرانند و دشمنان نمی توانند کاری کنند و بالاخره با پیروزی مردم لیبی، در زندان ها باز خواهد شد و همه زندانیان سیاسی خصوصا ایشان به وطن باز خواهند گشت.حضرت آیت الله شیخ "محمد شاه آبادی" در حاشیه درس اصول اعتقادات در پاسخ به سوالی پیرامون وضعیت امام موسی صدر، در این باره نکات جالبی را اشاره فرمودند. سؤال مطرح شده این بود: «از شما نقل شده است که فرمودید آیت الله صدر زنده است. آیا این نظر متعلق به شماست و دیدگاه شما در این باره چیست؟» که معظم له اینگونه پاسخ فرمودند:....

پنج شنبه گذشته، حضرت آیت الله شیخ "محمد شاه آبادی" در حاشیه درس اصول اعتقادات در پاسخ به سوالی پیرامون وضعیت امام موسی صدر، در این باره نکات جالبی را اشاره فرمودند. سؤال مطرح شده این بود: «از شما نقل شده است که فرمودید آیت الله صدر زنده است. آیا این نظر متعلق به شماست و دیدگاه شما در این باره چیست؟» که معظم له اینگونه پاسخ فرمودند:

البته باید مساله قذافی حل شود. باید از مقام خودش خلع شود، اگر چنین شد راه درست کردن این امر یعنی آزادی ایشان آسان می شود. در این صورت دیگر قذافی حاکم نخواهد بود و ما می توانیم به خواسته های خود برسیم. یعنی ولی مسلمین با نفوذ در آن مملکت ایشان را به وطن بر می گردانند. تا قذافی آنجاست نمی توان کاری کرد. وقتی حکومت آنجا دست مردم مسلمان افتاد، آن وقت است که ولی مسلمین می تواند اقدام برای برگرداندن ایشان داشته باشد.

ایشان در ادامه افزودند: قذافی مهره اسرائیل است و اسرائیل نمی خواهد که ایشان آزاد شود؛ به خاطر نفوذی که ایشان در جهان اسلام دارد بر علیه اسرائیل. ولی وقتی مردم پیروز شوند دیگر اسرائیل و دشمنان اسلام راهی برای اعمال نظرشان در آنجا نخواهند داشت و نمی توانند دیگر کاری بکنند. مثل پس از انقلاب ایران که دیگر اراده آن ها نافذ در اداره و تصمیمات کشور ما نیست.

حضرت آیت الله شاه آبادی در پایان بیان کردند: نظر ما اینست که ایشان زنده اند و رو به ایران و مسافر ایرانند و دشمنان نمی توانند کاری کنند و بالاخره با پیروزی مردم لیبی، در زندان ها باز خواهد شد و همه زندانیان سیاسی خصوصا ایشان به وطن باز خواهند گشت. از خدا باید خواست که ایشان را صحیح و سالم به ما باز گرداند، انشالله.




تاریخ : سه شنبه 90/3/3 | 12:43 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

خودسوزی جوان سبزی فروش تونسی بهانه ای بود برای شروع خیزش های مردمی در کشورهای عربی از جمله تونس ومصر وبحرین ویمن ولیبی واردن وعربستان وبیداری در کشورهای عمان والجزایرو... . تحلیل های زیادی در باره ابعاد وعلل وعوامل این قیام ارائه شده است. با یک نگاه اعتقادی ،استرات‍‍ژیک وجهانی این خیزشهای مردمی را می توان درقالب مقدمه سازی قیام جهانی موعود آخر الزمان ، حضرت مهدی علیه السلام  ، که به نابودی ستمگران واستقرار حکومت عدل جهانی  منجر می شود ارزیابی کرد .

بدون آنکه بخواهیم وقت معینی را برای ظهور مشخص کنیم- که خود حضرات معصومین مارا به تکذیب کنندگان وقت دقیق ظهور امر فرموده اند- ویا الزاما در÷ی تعیین مصداق یابی برای حوادث وشخصیتها باشیم این چارچوب تحلیلی عناصری ازواقعیت را در خود دارد که نوید بخش نزدیک شدن بشریت به آرزوی دیرینه ی خود در طی اعصار وقرون برای ظهورمنجی آخرالزمان و برقراری حکومت عداالت گسترجهانی است.در این باره به نکات زیر اشاره می شود:

-     قیام منجی آخر الزمان وفرج او به باور شیعه مستلزم یک فرج درونی وافزایش آگاهی های منتظران است . این فرج که دراثر فشارهای درونی وبیرونی حاصل می شود حاصل اضطرار وظلم بی حدی است که برملتها می رود . قرن ها ظلم بر جوامع انسانی (ظلم های ظاهریمانند فقر و...)وظلم برانسانیت (استثمار فکری)که از جانب ستمگران وطواغیت بر آحاد جامعه بشری رفته است می تواند این ملتها را تا آستانه قیام علیه این ستمگران وعمال آنها به پیش براند . وضعیت تاریخی وموقعیت چند دهه اخیر کشورهای فوق الذکر نشانه هایی از این ظلم واضطرار مردمی را به ما نشان می دهد . از جمله ی این مظالم موارد زیر قابل ذکر است : فقر وبیکاری ، فساد سیاسی اقتصادی  ، ناکارآمدی حکومتها ، وابستگی سران این کشورها به قدرتهای خارجی از جمله آمریکا ورژ یم صهیونیستی ، استبداد وتحقیر ملتها وپایمال شدن عزت انسانی ملی این کشورها وتلاش برای محو نشانه ها و شعائر دینی ومذهبی بگونه ای که در بعضی از این کشورها مانند تونس رفتن به مساجد وبرقراری نماز جماعت وحجاب اسلامی که از بدیهی ترین اصول اعتقادی دین اسلام اند با ممنوعیت دولتی مواجه بود! .این ها مهمترین دلایل بروز قیام های مردمی در این کشورهاست . علاوه بر این ها وجود حکومتهای مادام العمر وغیر پاسخگو بودن به مردم از یکسو وافزایش آگاهی های مردمی در دوسه دهه اخیر وضعیت را به حالت غیر قابل بازگشتی رسانده است.تا آنجا در شرایطی که هیچکس زمان آن را نمی توانست پیش بینی کند حرکتهای مردمی شکل گرفت وکمترین خواسته خود را سرنگونی نظامهای حاکم وتغییرات درارزشها وساختارها عنوان نمود . تحلیل شرایط درونی هریک از کشورها این ظلم حکام واضطرار عمومی را که از مقدمات ظهور موعود منجی علیه السلام است را تشریح می کند . خیزش کنونی مردم در کشورهای عربی یک واکنش طبیعی در برابر این ظلم وتبعیض واضطرار است اما بدیهی است که چنانچه قرار بر جایگزینی طاغوتهای جدید بجای طاغوتهای فعلی باشد ظلم واضطرار هم ادامه خواهد یافت. این ستم وحیرانی زمانی به پایان خواهد رسیدکه حرکت فطری والهی نهایی  با رهبری امام معصوم آغاز وبه عطش بشر برای برقراری عدل وآرامش پایان بدهد وچه کسی جز امام معصوم به عنوان یک انسان کامل توانایی پاسخ گویی به این نیاز عمیق درونی وفطری را خواهد داشت؟بنظر می رسد این حرکتها واکنشی است نسبت به این ظلم ها واضطرارومقدمه ای است بر انقلاب عظیمی که قرار است بر ظلم واضطراردیرینه حاکم بر بشر پایان بدهد.0(کجاست آنکه برای ریشه کن کردن ستمگران آماده است- دعای ندبه)

-     از انگیزه های اساسی در قیامهای مردمی کشورهای عربی گسترش فقر وبیکاری در این کشورهاست که چهره خشن خود را - علیرغم بهره مندی این کشورها از منابع خدادادی ثروت – برشهروندان این کشورها تحمیل کرده است.نابرابری های وشکاف فقیر وغنی در سراسر جهان واین کشورها جنبش های اعتراضی در این کشورها را شدت بخشیده است . این فقر مادی وجلوه ی بیرونی آن که انقلابات را تشدید می کند زمینه ساز انقلابی است جهانی که در نهایت به برقراری حکومتی عدل محور منتهی می شود . این آگاهی مردمی نسبت به فقر همگانی زمینه ساز حکومت مردی است که قرار است در سایه ی حکومت او هیچ فقیری نباشد .

-     قران کریم تغییر در جوامع را منوط به تغییرات درونی در وجدانهای بشری نموده است آنجا که می فرماید " ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما با نفسهم " . ملتهایی که امروزه بپا خواسته اند در چند دهه ی پیش و پس از رهایی از بند استعمار کهن بلافاصله در بند استعمار نو گرفتار آمده اند وهیچگاه با وجود حکومتهای دست نشانده ای که حاصل استعمار نو بوده اند نتوانسته اند اختیاردار سرنوشت خویش باشند.قیام امروز این مردم حرکت به سمت تحقق وعده ی الهی است که بر اساس آن آینده ای روشن در انتظار بشر است . بدیهی است با توجه به اینکه فرهنگ اسلامی در این کشورها فرهنگ غالب است رویکرد اصلی ومطالبات اساسی آنها به سمت حاکمیت دین وارزشهای دینی پیش خواهد رفت . به همین منوال دادخواهی این ملتهای ضعیف نگاه داشته شده ودرخواستهای آنها مبتنی براهمیت دادن مطالبات مردمی در سیاستهای حکومتی راهی است فراسوی ایجاد حاکمیت مستضعفین ومقدمه ای برای حکومتی که خداوند متعال در قران کریم وعده ی آن را این چنین داده است :

"ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین"

-     حرکتهای مردمی فعلی حرکتی است ضد استکباری.حاکمیت استعمار کهن ونوین برملل مسلمان از طریق این حکام دست نشانده ی مادام العمر برخلاف اصل قرانی "ولن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا " است اگرچه این حکام نیز خود بویی از اسلام نبرده وعملکرد آنان بدتر از بسیاری از کافران ویادآور جنایتهای آتیلا وهیتلر و...  بوده است . ماهیت ضد استکباری این قیامها به سمت نفی سبیل کفار بر بلاد اسلامی وملل مسلمان وبه سوی حاکمیت اسلام برجهان حکایت دارد که "کلمه الله هی العلیا" و"الاسلام یعلوا ولایعلی علیه " .

-     درروایات واخبار واصله از ائمه معصومین علیهم السلام سرزمینهای اسلامی مانند مصر ویمن وحجاز وعراق وفلسطین وشامات در دوران پیش از ظهور در مرکز ثقل وقایع ودرگیریهای حق وباطل خواهند بود.دریمن برقیام یمانی به عنوان یکی از وقایع حتمی قبل از ظهور تاکید شده است.در این راستا حکومتهای مستبد منطقه باعلم به این واقعیت ازتمام ابزار در اختیار برای سرکوب مردم استفاده کرده اند که  می توان به سرکوب شیعیان الحوثی توسط رژیم حاکم بریمن با کمک نیروهای عربستان واردن اشاره کرد که نشانه ای از هراس و تقابل ایشان با حوادث قبل از ظهور است . در عربستان که این روزها صحنه هایی از اعتراضات مردمی را علیه رژیم پادشاهی شاهد است نیز حوادث قبل از ظهور به ذهن متبادر می شود  . قیام حضرت از کعبه در ماه رجب وپس از مرگ ملک عبدالله شروع می شود وحضرت تا رسیدن عدد یارانشان به ده هزار نفر در مکه می مانند و....  وقایع کنونی عربستان وسرکوب شدید سانسور شده ای که در برخی از شهرهای عربستان وبویژه شهرهای شیعه نشین جریان دارد نقش این سرزمین وهراس رژیم دست نشانده آل سعود از این حرکتها را به ذهن متبادر می کندبه همین ترتیب ظلمهایی که برملت فلسطین می رود- ودر روایات به آنها اشاره شده است- وبه همین منوال فقر وبدبختی وبحرانهای روحی واجتماعی در جهان معاصرکه برشدت اضطرار بشر وآماده شدن تدریجی ذهن آنها ودهها مقدمه دیگرکه برای نزدیک بودن واقعه ظهور تاکید می کند.

-     مواضع ایران درقبال حوادث منطقه و انقلاب اسلامی ایران که از حدود نیم قرن پیش آغاز شد ودر سی ودو سال قبل به پیروزی رسید یکی از مقدمات و سرفصلهای مهم درظهورحضرت حجت علیه السلام  تلقی می شود.

در احادیث وارده از ائمه معصومین علیه السلام می خوانیم که مردمی از مشرق بپا می خیزند وزمینه ی حاکمیت مهدی را فراهم می کنند (یخرج الناس من المشرق ویوطئون للمهدی سلطانه)که این مردم وخیزش آنان از انقلاب ایران حکایت می کند؛ همانگونه که  حضرت رسول مصداق آیه ی 54  سوره مائده را ایرانیان تفسیر فرموده اند آنجا که  می فرماید :"ای کسانی که ایمان آورده اید اگرکسی از شما از دین برگردد خداوند قومی را جایگزین ایشان می کند که خدا رادوست دارند وخدا نیز آنان را دوست دارد." بدیهی است هما نگونه که ملت ایران تاکنون از مردم این کشورها حمایت کرده است این حمایتها باید ادامه یابد. همچنان که در کلام بزرگان نیز براین موضوع که ظهور نزدیک است تاکید شده است حضرت ایت الله بهجت در جایی فرموده اند که ظهور بقدری نزدیک است که حتی افراد پیر نیز از درک آن ناامید نباشند.رهبر معظم انقلاب نیز که در زمان غیبت زعامت امت اسلامی را دارددر جایی فرموده اند بالاتر رفتن سطح معرفت بشر بیانگر آن است که به ظهور نزدیک شده ایم.

تمام اینها به مامی گوید که ما به تعبیر برخی بزرگان در شرایط ظهور صغری قرار داریم . وقوع انقلاب اسلامی ایران در سی ودو سال پیش مطلع این ظهور بود وقیام های کنونی که با شعارهای الله اکبر وبرقراری نمازهای جمعه وجماعت ومقابله با رژیمهای هم پیمان آمریکا ورژیم صهیونیستی آمیخته است ادامه این سیر تاریخی  است وتا ظهور خورشید انسان کامل وولی الله الاعظم چیزی باقی نمانده است. اندکی صبر سحر نزدیک است.ان شاء ا...




تاریخ : سه شنبه 90/3/3 | 12:43 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

حاج حیدر رحیم پور ازغدی از مبارزین کهنه کار خراسان و از شخصیت‎های انقلابی این خطه در بخشی از خاطرات خود با اشاره به وقایع روزهای انقلاب و ماجرای سفر برخی از انقلابیون مشهد به تهران برای استقبال از زندانیان برجسته سیاسی، به دیدار خصوصی خود با مرحوم طالقانی اشاره کرده و از سفارش اکید ایشان برای تبعیت کامل جریانات انقلابی خراسان از خامنه‎ای جوان در مشهد سخن گفته است.حاج حیدر در بخش دیگری از خاطرات خود با اشاره به رابطه مجاهدین خلق با مرحوم طالقانی، وی را تنها قدرتی برشمرده است که توانست منافقین را کنترل کند و منافقین هم جرأت افشای عقاید پنهانی خود را به حضرتش نداشتند

حاج حیدر در بخش دیگری از خاطرات خود با اشاره به رابطه مجاهدین خلق با مرحوم طالقانی، وی را تنها قدرتی برشمرده است که توانست منافقین را کنترل کند و منافقین هم جرأت افشای عقاید پنهانی خود را به حضرتش نداشتند و ریاکارانه او را پدر می‌خواندند و او نیز رندانه هرلحظه، گروهی از بی‌خبران را که منافقان، جادو کرده بودند به شکلی  جذب انقلاب اسلامی امام می‌کردند.

در ادامه و به مناسبت سپری شدن سالگرد رحلت مرحوم طالقانی، بخش‎هایی از این خاطرات را که برگرفته از کتاب"از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیّه" است می‎خوانیم:

فقط با آقای خامنه‏ای کار کنید

علّت سفر ما به تهران این بود که مدّتی پس از فاجعه میدان ژاله، امواج انقلاب اسلامی برخلاف تصوّر دشمن، گسترش یافت و رژیم مجبور به عقب‌نشینی گشته و به آزادی تدریجی زندانیان سیاسی تن داد. ما در مشهد به دستور آقای خامنه‌ای مأمور شدیم که زندانیان سیاسی را از هر گروهی که باشند از درب زندان مشهد استقبال کرده و پس از پذیرایی موقّتی آنان را به شهرهایشان برگردانیم. و هرچه بخواهید از آنان، که برخی به ویژه مجاهدین و فدائیان، ناجوانمرد از کاردرآمدند پذیرایی کردیم و پس از آن چند نفری  به نمایندگی از مشهد، برای تعظیم آزادشدگان زندان‌های تهران به ویژه، استقبال از زندانیان خراسانی به تهران برویم. شبی پس از ملاقات چند زندانی آزاد شده ناگهان از رادیو شنیدیم که آقای طالقانی و آقای منتظری امشب آزاد می‌شوند.

گروه شش نفرة ما خدادادی، حسینی، غنیان، سررشته دار، احمدزاده و من، همه ذوق زده، قصد حرکت به طرف زندان قصر و اوین را کردند لیکن شانه‌چی که میزبان ما بود دل شکسته گفت که من باید برای تهیه لوازم پذیرایی میهمانان به خانه برگردم زیرا بسیاری از سیاست مردان  متفاوت وارد منزل ایشان می‌شدند. و به شانه‌چی گفتم من هم با شما به منزل می‌آیم. دوستان شگفت زده پرسیدند: چرا؟!  گفتم زیرا حکومت هنوز به آن احمقی نیست که با بوق خودش هزاران نفر را برای استقبال از دو شخصیت ممتاز انقلاب به درب زندان بکشاند و تظاهرات میلیونی خطرناکی را، راه بیاندازد پس یقین بدانید تا آن دو به خانه نرسیده باشند چنین خبری را پخش نمی‌کند لیکن دوستان سخنم را نشنیدند و رفتند.

من وشانه چی به منزل رفتیم. شانه‌چی لحظه‌ای بعد از اندرون برگشت و با لبخندی گفت: حق با تو بود، آقای طالقانی منزلشان تشریف دارند و زنگ زده‌اند که من هرچه زودتر به آنجا بروم و وسایل پذیرایی ملاقات کنندگان را فراهم کنم و مابه طرف خانه آقای طالقانی راه افتادیم و ایشان از مشاهده من و شانه‌چی در کنار یکدیگر که از دو گرایش متفاوت مبارزه بودیم یکه خورده و شاید تصور کرده بودند که من هم متمایل به مجاهدین شده‌ام و با زیرکی به شانه‌چی گفتند بروید ببینید خانم چه چیزهایی لازم دارند و تهیه کنید و چون ایشان از خانه خارج شد مرحوم طالقانی آهسته، دری را که بین پذیرایی و اندرونی بود، بسته و با اشاره از من خواستند جلوتر بروم، هنگامی که نزدیک شدم فرمودند: در مشهد چه خبر است؟ و با چه کسانی کار می‌کنید؟

گویا تصور کرده بودند من هم چون برخی دوستان، به هوای دهة 20 و 30 همچنان با جبهه ملّی بی‌ملّت، کار می‌کنم و یا در هوای دهة 40 نهضت آزادی می باشم زیرا مدیریت نهضت آزادی درخراسان با خود ما بود ایشان نگران بود که نکند من جدا از صفّ امام، حرکت کنم و یا به اعتبار سوابق مبارزاتی، من هم، عَلَم و کوتلی برداشته و افرادی را دور خود، جمع کرده و بر انشعاب‌های بچه‌گانة دشمن‌پسند افزوده باشم.

عرض کردم آقا، مشهدی‌ها یکپارچه‌اند. ولی گوئی سخنم قانع کننده نبود. نظری به پشت شیشه افکنده و با سفارشی التماس گونه فرمودند: «فلانی، فقط با آقای خامنه‌ای کار کنید، دیگران در مشهد، اعتبار و شایستگی رهبری این مبارزه را ندارند.»

گفتم: چه می‌فرمایید؟ انقلاب خراسان، شش‌دانگش از آن آقای خامنه‌ای است و من هم نه تنها امروز بلکه سال‌هاست با این که خود از چند مرجع، اجازه اخذ و مصرف وجوهات دارم حتّی وجوهات شخصی خود را به آقای خامنه‌ای می‌پردازم و با ایشان در ارتباط نزدیک بوده و هستم.  و چنین گزارشی، کمال ارادت یک مرید به مراد و خطّ اصلی انقلاب اسلامی را می‌رساند. ایشان دعا فرمودند و دوباره گفتند. فقط با آقای خامنه‌ای باشید و این حمایت آقای طالقانی از آقای خامنه‌ای در روزهایی بود که قطعاً شخصیت طالقانی کهنه‌کار از خامنه‌ای جوان، بیشتر بود، زیرا امام ایشان را اولین امام جمعه تهران منصوب فرمودند به این معنی که طالقانی، هنگامی این سفارشات را می‌کرد که خود، دوّمین شخص انقلاب بود و نزد روشنفکران، هرگز شأنی کمتر از امام نداشت.

آیت‌الله طالقانی و نفاق مجاهدین

معذلک باز هم جناح ارتجاعی که ریشه‌اش از روحانیت متحجّر و متدینین دین‌نشناس، که با الفبای سیاست هم آشنا نبوده و نیستند به آقای طالقانی به همان چشمی می‌نگریستند که مجاهدین خلق را می‌دیدند، زیرا شعور نداشتند تا بدانند این طالقانی است که افسار گسیختة مجاهدین خلق را با رودربایستی در دست نگاه داشته تا مهارشان کند و مانع لگدپرانی‌ آشکار آنان گردد و او تنها قدرتی است که می‌تواند منافقین را کنترل کند و منافقین هم جرأت افشای عقاید پنهانی خود را به حضرتش نداشتند و ریاکارانه او را پدر می‌خواندند و او نیز رندانه هرلحظه، گروهی از بی‌خبران را که منافقان، جادو کرده بودند به شکلی  جذب انقلاب اسلامی امام می‌کردند.

ولی متأسفانه منافقین، این حقیقت را زودتر از مؤمنان درک کردند و از این رو هرلحظه از آقای طالقانی می‌خواستند که نزد امام رفته و سهم آنان را از انقلاب بگیرد و این گستاخی به جایی رسید که روزی به امام نامه نوشته و برای تعیین تکلیف!! اجازة ملاقات خواستند و پاسخ امام به آنان در سخنرانی تلویزیونی این گونه اعلام شد: نمی‌خواهد شما خدمت من بیایید، شما سلاح‌ها را تحویل دهید و ارزش‌های اسلام را بپذیرید من خدمت شما می‌رسم!!

ولی آنان قانع نشده و آقای طالقانی را برای کسب تکلیف خدمت امام فرستادند و امام به ایشان فرمود شما بسیار برای ارشاد اینان زحمت کشیده‌اید لیکن یقین بدانید هدایتشان  میسّر نیست و آقای طالقانی در نماز جمعه پاسخ منافقان را این‌چنین داده و فریاد برآوردند: که این جوجه کمونیست‌ها از من می‌خواهند به امام، درس بدهم و مطالبات آقایان را از انقلاب بگیرم غافل از این که من آنجا می‌روم تا به نور امام، منوّر گردم. وقتی این سخنرانی آقای طالقانی پخش می‌شد، برادرم محسن رحیم پور ازغدی که از بچه‌های حزب ملل اسلامی و زندانیان سیاسی دهة 40 بود پریشان گشته و به من گفت: به خدا قسم، مجاهدین خلق به همین زودی آقای طالقانی را از سر راهشان برمی‌دارند زیرا از این به بعد، ماندن پدر!! برایشان خطرناک است.




تاریخ : سه شنبه 90/3/3 | 12:43 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.