سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

برکات و اعمال ماه ربیع الاول

ماه "ربیع الاول" همانگونه که از اسم آن پیداست بهار ماه ها مى باشد؛ به جهت اینکه آثار رحمت خداوند در آن هویداست . در این ماه ذخایر برکات خداوند و نورهاى زیبایى او بر زمین فرود آمده است . زیرا میلاد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در این ماه است و مى توان ادعا کرد از اول آفرینش ‍ زمین رحمتى مانند آن به خود ندیده است .


ماه محرم و صفر را پشت سر گذاشتیم با اندوه و اشک و ناله ،اشک ریختیم و دل تازه کردیم و با یاد عظمت آقا ابا عبدالله الحسین بزرگ شدیم، از خزان عفلت به برکت اشک های محرم و صفر به بهار رسیدیم و اکنون وقت آن است که در این بهار به یمن رویش دوباریمان سجده شکر به جای آوریم و این بهار را قدر بدانیم و بندگی کنیم.


ماه "ربیع الاول" همانگونه که از اسم آن پیداست بهار ماه ها مى باشد؛ به جهت اینکه آثار رحمت خداوند در آن هویداست . در این ماه ذخایر برکات خداوند و نورهاى زیبایى او بر زمین فرود آمده است . زیرا میلاد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در این ماه است و مى توان ادعا کرد از اول آفرینش ‍ زمین رحمتى مانند آن به خود ندیده است . چرا که او داناترین مخلوقات خداوند و برترین آنها و سرورشان و نزدیکترین آنها به خداوند و فرمانبردارترین آنها از او و محبوبترینشان نزد او مى باشد، این روز نیز برتر از سایر روزهاست . و گویا روزى است که کاملترین هدیه ها، بزرگترین بخشش ها، شاملترین رحمتها، برترین برکتها، زیباترین نورها و مخفى ترین اسرار در آن پى ریزى شده است .


پس بر انسان مسلمان که برترى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) را قبول داشته و مراقب رفتار با مولایش مى باشد واجب است در این ماه به شکرانه ارازنی شدن آن نعمت بزرگ به عبادتی از سر شور و اشتیاق بپردازد،گرچه عبادات شبانه روزی عالمیان هرگز در خور چنین نعمتی نخواهد بود اما "آنچه سعی است ما در طلبش بنماییم".


 مهمترین اعمال این ماه
شب اوّل:
این شب به نام «لیلة المبیت» مزیّن است، در این شب یک حادثه مهمّ تاریخى واقع شد و آن این که در سال سیزدهم بعثت، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از مکّه به قصد هجرت به سوى مدینه، از شهر خارج شد و در «غار ثور» پنهان گردید و امیر م?منان على(علیه السلام) براى اغفال دشمنان، فداکارانه در بستر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خوابید
آیه شریفه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ ؛ بعضى از مردمِ (با ایمان و فداکار) جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است»(1) در حقّ آن حضرت نازل شد.(2)
سال هجرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مبدأ تاریخ مسلمانان است و تحوّلى عظیم در جهان اسلام روى داد.
1- روزه گرفتن به شکرانه سلامتی پیامبر اعظم و امیرم?منان از گزند کفار و مشرکان در اول ربیع‏الاول.
2- خواندن زیارت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) در این روز.

 

 بیشتر بخوانید: اس ام اس تبریک ماه ربیع الاول

 

روز هشتم:
در روز هشتم ربیع الأوّل، سال 206، شهادت امام حسن عسکرى(علیه السلام) طبق روایتى واقع شده است و از همان روز، امامت حضرت صاحب الزّمان، حجّة بن الحسن ـ عجّل الله تعالى فرجه الشریف ـ آغاز گردید.(3)
در این روز شایسته است زیارت امام حسن عسکری علیه السلام خوانده شود.


روز دهم :
روز ازدواج رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با حضرت خدیجه کبرى(علیها السلام) است در حالى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) 25 ساله بود و حضرت خدیجه(علیها السلام)40 ساله. به همین مناسبت روزه این روز به عنوان شکرگزارى مستحب شمرده شده است.(4)


روز دوازدهم:
این روز مطابق نظر مرحوم شیخ کلینى و مسعودى و همچنین مشهور میان اهل سنّت، روز ولادت با سعادت نبىّ مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله)است.(5)
همچنین در این روز، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بعد از 12 روز که مسیر راه میان مکّه و مدینه را پیمود وارد مدینه گردید.(6) و نیز روز انقراض دولت بنى مروان در سال 132 است.(7)
اعمال مستحب در این روز به شکرانه انقراض دولت اموی دو مورد است:
1- روزه گرفتن.
2- دو رکعت نماز مستحبی که در رکعت اول بعد از حمد، سه بار سوره کافرون و در رکعت دوم بعد از حمد سه بار سوره توحید خوانده می‏شود.


روز چهاردهم:
در سال 64 در چنین روزى، یزید بن معاویه به هلاکت رسید.(8)
وى پس از سه سال و نُه ماه خلافت که همراه با جنایات عظیمى بود - که مهمترین آن واقعه کربلا و شهادت ابى عبداللّه الحسین(علیه السلام) و یارانش مى باشد - در سنّ سى و هفت سالگى در منطقه «حوران» زندگى ننگینش به پایان رسید جنازه اش را در دمشق دفن کردند ولى اکنون اثرى از او نیست.(9)


شب هفدهم:
طبق روایات مشهور شیعه، شب ولادت حضرت خاتم الانبیا، رسول معظّم اسلام(صلى الله علیه وآله) است و شب بسیار مبارکى است.(10)
1) غسل به نیّت روز هفدهم ربیع الاوّل.(فلاح السائل، صفحه 61 )
2) روزه: که براى آن فضیلت بسیار نقل شده است، از جمله در روایاتى از ائمّه معصومین(علیهم السلام)آمده است: کسى که روز هفده ربیع را روزه بدارد، خداوند براى او ثواب روزه یکسال را مقرّر مى فرماید.(اقبال، صفحه 603 )


3) دادن صدقه، احسان نمودن و خوشحال کردن م?منان و به زیارت مشاهد مشرّفه رفتن.(همان مدرک )


4) زیارت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دور و نزدیک در روایتى از آن حضرت آمده است: هر کس بعد از وفات من، قبرم را زیارت کند مانند کسى است که به هنگام حیاتم به سوى من هجرت کرده باشد، اگر نمى توانید مرا از نزدیک زیارت کنید، از همان راه دور به سوى من سلام بفرستید (که به من مى رسد).(همان ص 604)

 

 بیشتر بخوانید: پیامک تبریک ماه ربیع الاول

 

5) زیارت امیر م?منان، على(علیه السلام) نیز در این روز مستحب است با همان زیارتى که امام صادق(علیه السلام) در چنین روزى کنار ضریح شریف آن حضرت(علیه السلام) وى را زیارت کرد.(همان مدرک، صفحه 608 ) (این زیارت در بخش زیارات، مفاتیح آمده است).
6) تکریم، تعظیم و بزرگداشت این روز بسیار بجاست، مرحوم «سیّد بن طاووس»، در اقبال، در تکریم و تعظیم این روز به خاطر ولادت شخص اوّل عالم امکان و سرور همه ممکنات حضرت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) سفارش بسیار کرده است.


بنابراین، سزاوار است مسلمین با برپایى جشن ها و تشکیل جلسات، هرچه بیشتر با شخصیّت نبىّ مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله)، سیره و تاریخ زندگى او آشنا شوند و از آن، براى ساختن جامعه اى اسلامى و محمّدى بهره کامل گیرند. 
همچنین یکسال قبل از هجرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، در چنین شبى معراج آن حضرت صورت گرفت.(11)


روز هفدهم:
همان گونه که گفتیم مشهور میان علماى امامیّه آن است که روز هفدهم ربیع الأوّل، روز ولادت با سعادت رسول خدا حضرت محمّد بن عبداللّه(صلى الله علیه وآله) است و معروف آن است که ولادتش در مکّه معظّمه، واقع شده است، و زمان ولادتش هنگام طلوع فجر، روز جمعه، سنه عام الفیل بوده است.(12) (عام الفیل سالى است که ابرهه با لشکرش که بر فیل سوار بودند به قصد تخریب کعبه آمد، ولى همگى نابود شدند).


همچنین در چنین روزى در سال 83 هجرى قمرى، ولادت امام صادق(علیه السلام) واقع شده است و از این جهت نیز بر اهمّیّت این روز افزوده شده است.(13)


ماه ربیع الأوّل گرچه آغاز آن آمیخته با خاطره غم انگیز و اندوهبار شهادت امام حسن عسکرى(علیه السلام)است، ولى از آن جا که میلاد مبارک حضرت ختمى مرتبت رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مطابق روایت معروف، در هفدهم این ماه و طبق روایت غیرمعروف، در دوازدهم آن واقع شده و میلاد حضرت صادق(علیه السلام) نیز در هفدهم این ماه است، ماه شادى و جشن و سرور است.
از آن جا که هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که سرچشمه دگرگونىِ عمیق در جهانِ اسلام و عزّت و شوکت مسلمین شد، و همچنین داستان «لیلة المبیت» در این ماه واقع گردیده، و آغاز امامت پربرکت حضرت بقیة اللّه (ارواحنا فداه) همزمان با شهادتِ پدر بزرگوارش نیز مى باشد  در مجموع از ماههاى بسیار پربرکت و پرخاطره است، که سزاوار است، همه علاقه مندان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) آن را ارج نهند و گرامى بدارند

 




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 96/8/28 | 11:24 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اللهم صلی علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم

 




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 96/8/26 | 1:50 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اللهم صلی علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم

اللهم صلی علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم

اللهم صلی علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 

اللهم عجل الولیک الفرج

اللهم عجل الولیک الفرج

اللهم عجل الولیک الفرج

اللهم الرزقنی شفاعت الحسین 

اللهم اغفر المومنین والمومنات 

اللهم الرزقنی من فضلک واسع الوسیع حلال وطیب 

اللهم صلی علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 96/8/26 | 1:42 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
زندگی نامه بایزید بسطامی

نام و نسب بایزید بسطامی
ابویزید طیفور پسر عیسی پسر سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین در نیمه اول قرن دوم هجری یعنی در سال آخر دوره حکومت امویان در شهر بسطام از ایالت کومش (قومس) در محله موبدان (زرتشتیان) در خاندانی زاهد و متقی و مسلمان چشم به جهان گشود. تولد او به سال 131 هجری ثبت شده و جد او سروشان والی ولایت قومس بوده است. 


اساتید بایزید بسطامی در تصوف
چنین میماند که بایزید در تصوف استاد نداشته و خرقه ارادت از دست هیچیک از مشایخ تصوف نپوشیده است. گروهی او را امی دانسته و نقل کرده اند که بسیاری از حقایق بر او کشف میشد و خود نمیدانست. گروهی دیگر نقل کرده اند که یکصد و سیزده یا سیصد و سه استاد دیده است. قدر مسلم اینکه استاد او در تصوف معلوم نیست و خود چنین گفته است که مردمان علم از مردگان گرفتند و ما از زنده ای علم گرفتیم که هزگز نمیرد. و باز پرسیدند که پیر تو در تصوف که بود؟ گفت: پیره زنی. بهر حال جهت زندگانی این عارف بزرگ ایرانی مبهم بوده و اطلاع ما نیز در اینباره بسیار محدود و ناقص میباشد. ولی با این همه آنچه از تعلیم و عرفان او باقی مانده است بهیچ وجه ناقص و مبهم نیست و به روشنی معلوم میشود که وی مردی بزرگ بوده است. به نقل آورده اند: چون کار او بلند شد سخن او در حوصله اهل ظاهر نمیگنجید. حاصل، هفت بارش از بسطام بیرون کردند. وقتیکه وی را از شهر بیرون میکردند پرسید جرم من چیست؟ پاسخ دادند: تو کافری. گفت: خوشا به حال مردم شهری که کافرش من باشم. در میان عارفان ایرانی بایزید از نخستین کسانی است که به نویسندگی و به قولی به شاعری پرداخته است. امام محمد غزالی در قرن پنجم هجری از آثار قلمی او استفاده کرده ولی در حال حاضر چیزی از آثار قلمی وی در دست نمیباشد.
بایزید بسطامی و امام جعفر صادق
بایزید در اوایل عمر خود به اقصی نقاط ایران، عراق، عربستان و شام سفر کرد و در هر جایی با دیده تیزبین خود چیزی آموخت. برخی نوشته اند که وی شاگرد امام جعفر صادق بوده است. به روایتی دو سال برای امام سقائی کرد تا آنکه امام جعفر صادق وی را رخصت داد که به خانه خویش باز گردد و خلق را به خدای دعوت کند. این روایت را غالب مآخذ صوفیه ذکر کرده اند. از جمله اینکه وی مدت هفت سال از محضر امام جعفر صادق کسب دانش نموده است. گویند بعد از هفت سال روزی حضرت به بایزید فرمودند کتابی را از طاقچه اطاق بیاور. بایزید گفت طاقچه کجاست؟ حضرت فرمود در این مدت شما در این خانه طاقچه ای ندیده ای؟ جواب داد من برای دیدن خانه و طاقچه نیامده ام بلکه جهت دیدن طاق ابروی آن قبله اولیاء آمده ام. حضرت فرمود: بایزید کار تحصیل تو تمام است باید به ولایت خود رفته و خلق را راهنمایی نموده و آنان را براه حق دعوت نمایی. 
وفات بایزید بسطامی
سهلکی وفات وی را در سال 234 هجری به سن هفتاد و سه ثبت کرده، سلمی و قشیری و خواند مــیــر نــیــز سـال 234 و سال 261 ذکر کرده اند؛ خواجه عبدالله انصاری یا کاتبان بعضی نسخه های طبقات، سال 261 هجری را درست تر پنداشته اند.
خویشان بایزید بسطامی
بموجب روایت سهلکی، بایزید دو برادر و دو خواهر نیز داشت که از آن جمله، وی برادر میانه بود. برادر بزرگترش آدم نام داشت و آنکه از بایزید کوچکتر بود علی نامیده میشد. بعدها برادر زاده اش ابوموسی که پسر آدم بود به خدمت بایزید درآمد و شاگرد و خادم او شد. بایزید نسبت به ابوموسی علاقه و محبت پدرانه داشت و ابوموسی نیز در مواظبت احوال بایزید دقت تمام به کار میبست و در تکریم بایزید بسیار میکوشید. 
احوال و اسرار بایزید بسطامی
به روایت سهلکی، بایزید از احوال و اسرار خود آنچه را از دیگران پنهان میداشت، پیش این برادر زاده خویش آشکار میکرد. میگویند ابوموسی در وقت مرگ گفته بود چهارصد سخن را از بایزید بگور میبرم که هیچکس را اهل آن ندیدم که با وی گویم. هنگام وفات بایزید، ابوموسی بیست و دو سال داشت و سالها بعد از بایزید نیز زیست. ابوموسی نسبت به عموی خویش حرمت و تکریم بسیار بجای آورد. چنانکه هنگام وفات خویش وصیت کرد او را نزدیک بایزید دفن کنند اما قبر او را از قبر بایزید گودتر کنند تا گور او با گور بایزید برابر نباشد. 
حکایت شیخ فرید الدین عطار
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء مینویسد: «نقلست که گفت مردی در راه حج پیشم آمد گفت: کجا میروی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. گفت: بیا بمن ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو اینست. گفت: چنان کردم و باز گشتم. و گفت از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم. آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من. و گفت: کمال درجه عارف سوزش او بود در محبت».
نظم جلال الدین محمد بلخی (مولوی) درباره بایزید بسطامی
بـایـزیـد انـدر سـفـر جـسـتـی بـسـی/ تـا بـیـابـد خـضـر وقـت خـود کـسـی
دیـد پـیـری بـا قـدی هـمـچـون هـلال/ بـود در وی فـرو گـفـتـار رجـــال
بـایـزیـد او را چـو از اقـطـاب یـافــت/ مسکنت بنمود و در خدمت شتافت
پـیـش او بنشست می پرسید حـال/ یافتش درویش و هم صاحب عـیال
گفت: عزم تو کجـا؟ ای بــایــزیــــد!/ رخت غربت را کجا خـواهـی کـشید
گفت: قـصـد کـعـبـه دارم از پــگـــه/ گـفـت: هین با خود چه داری زاد ره
گفت: دارم از درم نــقــره دویست/ نک ببسته سست برگوشه ردی است
گفت: طوافی کن بگردم هـفت بار/ ویــن نـکـوتـر از طــواف حـــج شـمـار
و آن درمها پیش من نــه ای جـواد/ دان کـه کـردی و شـد حـاصـل مـراد
عمـر کردی، عـمر بـاقـی یـافـتـی/ صـاف گـشـتـی بـر صـفـا بـشـتـافـتـی
حق آن حقی که جانت دیده است/ که مرا بر بیت خود بـــگــزیــده است
کعبه هر چندی که خانه بر اوست/ خلقت من نـیـز خــانــه سـر اوسـت
تـا بـکـرد آن خانه را در وی نــرفـت/ ونـدریـن خـانـه بـجـز آن حــی نــرفـت
چـون مـرا دیـدی خــدا را دیده ای/ گـرد کـعـبـه صـدق بـر گـردیـده ای
خدمت من طاعت و حمد خداست/ تـا نپنداری که حق از من جـداســت
چـشـم نـیـکـو بـاز کـن در من نگر/ تـا بـبـیـنی نور حق اندر بــــشــــر
کعبه را یک بار "بیتی" گفت یــــار/ گـفـت: (یا عبدی) مرا هفتاد بـــار
بـایـزیـدا کـعـبـه را دریـــــافـــتــی/ صـــد بها و عــز و صـــد فـر یافـتـی
بایزید آن نکتـه ها را گوش داشت/ هـمچـو زرین حلقه ای در گوش داشت
بایزید بسطامی و جنید بغدادی
جنید بغدادی عارف بزرگ قرن سوم هجری درباره بایزید بسطامی گفته است: بایزید در میان ما چون جبرئیل است. در میان ملائکه، و هم او گفته است: نهایت میدان جمله روندگان که بتوحید روانند، بدایت میدان این خراسانی است جمله مردان که به بدایت قدم او رسند همه در گردند و فرو شوند و نمانند. دلیل بر این سخن آنست که بایزید میگوید: دویست سال ببوستان برگذرد تا چون ما گلی در رسد.
بایزید بسطامی و شیخ ابو سعید ابوالخیر
شیخ ابو سعید ابوالخیر عارف مشهور قرن پنجم هجری درباره بایزید چنین گفته است: هژده هزار عالم از بایزید پر میبینم و بایزید در میانه نبینم. یعنی آنچه بایزید است در حق محو است.
حکایاتی از بایزید بسطامی
وقتی یک تن از علماء بر کلام بایزید اعتراض کرد که این سخن با علم موافق نیست، بایزید گفت: این سخن ما تعلق به آن پاره از علم دارد که به تو نرسیده است. به یک فقیه دیگر که از وی پرسید علم خود را از کی و از کجا گرفته ای؟ پاسخ داد از اعطای ایزدی. در یک مجلس که وی حاضر بود گفته شد: فلانی روایت از فلان میکند و فلان از بهمان. بایزید گفت: مسکینان اند مرده از مرده علم گرفته اند و ما علم خویش از آن زنده گرفته ایم که نمیمیرد. فقیه دیگر که در جوار بایزید میزیست، مردم را از ملاقات وی تحذیر میکرد و میگفت: از صحبت هوسناکی که خود رسم طهارت را درست نمیداند چه بهره میبرید؟ در بسطام به روزگار بایزید تعداد زرتشتیان هنوز بسیار بود و زهد بایزید و عشقی که وی به خدا و دین نشان میداد میبایست تأثیر جالبی در چنان محیط کرده باشد. بایزید با زرتشتیان بسیار محبت میکرد. بطوری که نوشته اند زرتشتی ایی با وی همسایه بود. یکشب کودک وی میگریست و در خانه شان چراغ نبود. شیخ چراغ خویش را مقابل روزنه آنها نگهداشت تا کودک آرام گرفت و مادر کودک که در هنگام گریه طفل غایب بود از این مایه شفقت بایزید با شوهر به اعجاب و تحسین یاد کرد. همین مایه شفقت بایزید این خانواده زرتشتی را سرانجام به اسلام رهنمون شد. یک بار نیز بایزید به نماز میرفت و روز جمعه بود. باران هم آمده بود و زمین گل شده بود. بایزید پایش لغزید دست به دیوار گرفت و خود را نگهداشت. بعد در اینباره فکر کرد و با خود اندیشید که بهتر است از خداوند دیوار حلالی بخواهم و این، از رفتن به مسجد فوری تر است. درباره مالک دیوار پرسید، گفتند: زرتشتی است. رفت و از وی اجازت خواست و حلالی. مرد حیرت کرد و میگویند از تأثیر این مایه دقت در امانت بایزید، مسلمانی گزید. در واقع همین مایه دقت و احتیاط بایزید، و زهد و ریاضت او بود که عامه را از مسلمانان و نامسلمانان درباره وی به اعجاب و تحسین وامیداشت. عامه مسلمانان به این زاهد به ظاهر امی بیش از فقهاء و مشایخ اعتقاد میورزیدند و زرتشتیان بسطام درباره وی چنان معتقد بودند که وقتی یکی شان را گفتند چرا مسلمان نشوی؟ جواب داد اگر اسلام آنست که بایزید دارد من طاقت آن را ندارم و اگر آنست که شما بکار میدارید طالب آن نیستم. بایزید در مورد دیگر میگوید: «من چون بحری ژرفم که نه آغازی دارم نه پایانی». کسی از او پرسید عرش چیست؟ پاسخ داد: من. گفت: کرسی چیست؟ گفت: من و به همین سان درباره لوح و قلم چون سئوال کرد جواب داد: من و اینچنین با پیامبران و فرشتگان اتخاذ هویت کرد و چون سئوال کننده را متعجب دید توضیح داد: «هر آنکس در خدا فانی شود و حقیقت را فرا چنگ آورد او خود همه حق خواهد شد. چون او نماینده خدا خویشتن را در خویش میبیند». گویند روزی شخصی بحضور سلطان بایزید آمده و گفت: که قربانت شوم یا سلطان این تسبیح که در دست داشته و دارم به تعداد یکهزار دانه دارد و خواهش مینمایم تا مرا رهنمائی نمایید که روزانه چند مرتبه خداوند بزرگ را یاد نمایم؟ جناب مبارک بایزید گفت: که روزانه به تعداد پنج مرتبه خداوند را یاد کن. آن مرد باز هم سوال نمود که قربانت شوم من میگویم که خداوند بزرگ را روزانه چند هزار مرتبه یاد نمایم شما میگوید که پنج مرتبه؟ جناب مبارک بایزید گفت: اگر بالایت پنج مرتبه اضافی مینماید روزانه سه مراتب خداوند بزرگ را یاد بکن. آن مرد پیش خود گفت: که اصلاً جناب مبارک متوجه حرف من نشده باز هم عرض نمود: شما حرف مرا هیچ متوجه نشده اید در حالیکه در دستم تسبیح یکهزار دانه است که من میخواهم روزانه چندین هزار مرتبه خداوند بزرگ را یاد نمایم و شما میگویید که سه مراتب؟ سلطان بایزید فرمود: اگر روزانه سه مرتبه هم بتو مشکل است پس در آنصورت یک مرتبه در روز خدواند متعال را یاد کن. آن مرد گفت: قربانت شوم ببین که من چه میگویم و شما مرا چگونه رهنمائی مینماید؟ در همین موقع حضرت بسطامی سخت جلالی شده و گفت: ای مرد ریاکار پس حالا بزبان بایزید بگو که یا الله! زمانیکه آنمرد ریاکار بزبان آن مبارک یا الله میگوید بقدرت خداوند متعال دفعتاً جان بحق داده خاکستر گردید و محو گشت.
شمس تبریزی و بایزید بسطامی 
راجع به انقلاب و آشفتگی مولانا جلال الدین رومی، افلاکی روایت کرده که روزی مولانا در حالی که از مدرسه پنبه فروشان قونیه بیرون آمده و بر استری سوار شده باتفاق جماعتی از طلاب علم میگذشت، شمس تبریزی به او برخورد پرسید: بایزید بسطامی بزرگتر است یا محمد بن عبدالله. مولانا گفت: این چه سئوال است؟ محمد خاتم پیغمبران است، چگونه میتوان بایزید را با او مقایسه کرد. شمس الدین تبریزی گفت: پس چرا پیغمبر میفرماید: «ما عرفناک حق معرفتک» و بایزید بسطامی میگوید: «سبحانی ما اعظم شأنی». مولانا بطوری آشفته شد که از استر بیفتاد و مدهوش شد چون بهوش آمد با شمس به مدرسه رفت و تا چهل روز در حجره ای با او خلوت داشت. 
بایزید بسطامی در تذکرة الاولیاء 
آن خلیفه الهی، آن دعامه نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجة الخلایق اجمعین، آن پخته جهان ناکامی، شیخ بایزید بسطامی رحمة الله علیه، اکبر مشایخ و اعظم اولیاء بود و حجت خدای بود و خلیفه بحق بود و قطب عالم بود و مرجع اوتاد و ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت و دایم در مقام قرب و هیبت بود. غرقه انس و محبت بود و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت و روایات او در احادیث عالی بود و پیش از او کسی را در معانی طریقت چندان استنباط نبود که او را گفتند که در این شیوه نخست او بود که علم به صحرا زد و کمال او پوشیده نیست تا به حدی که جنید گفت: بایزید در میان ما چون جبرئیل است در میان ملائکه. و هم او گفت: نهایت میدان جمله روندگان که به توحید روانند بدایت میدان این خراسانی است. جمله مردان که به بدایت قدم او رسند همه در گردند و فرو شوند و نمانند. دلیل بر این سخن آن است که بایزید میگوید: دویست سال به بوستان برگذرد تا چون ما گلی در رسد. و شیخ ابوسعید ابوالخیر رحمة الله علیه میگوید: هژده هزار عالم از بایزید پر میبینم و بایزید در میانه نبینم. یعنی آنچه بایزید است در حق محو است. جد وی گبر بود و از بزرگان بسطام یکی پدر وی بود. واقعه با او همبر بوده است از شکم مادر. چنانکه مادرش نقل کند: هرگاه که لقمه به شبهت در دهان نهادمی تو در شکم من در تپیدن آمدی و قرار نگرفتی تا باز انداختمی. و مصداق این سخن آن است که از شیخ پرسیدند که مرد را در این طریق چه بهتر؟ گفت: دولت مادر زاد. گفتند: اگر نبود؟ گفت: تنی توانا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: دلی دانا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: چشمی بینا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ مفاجات. 
نقل است که چون مادرش به دبیرستان فرستاد چون به سوره لقمان رسید و به این آیت رسید «ان اشکرلی و لوالدیک» خدای میگوید مرا خدمت کن و شکر گوی و مادر و پدر را خدمت کن و شکر گوی. استاد معنی این آیت میگفت. بایزید که آن بشنید بر دل او کار کرد. لوح بنهاد و گفت: استاد مرا دستوری ده تا به خانه روم و سخنی با مادر بگویم. استاد دستوری داد. بایزید به خانه آمد. مادر گفت: یا طیفور به چه آمده ای؟ مگر هدیه ای آورده اند یا عذری افتادست؟ گفت: نه که به آیتی رسیدم که حق میفرماید ما را به خدمت خویش و خدمت تو. من در دو خانه کدخدایی نتوانم کرد. این آیت بر جان من آمده است. یا از خدایم در خواه تا همه از آن تو باشم و یا در کار خدایم کن تا همه با وی باشم. مادر گفت: ای پسر تو را در کار خدای کردم و حق خویشتن به تو بخشیدم. برو و خدا را باش. پس بایزید از بسطام برفت و سی سال در شام و شامات میگردید و ریاضت میکشید و بیخوابی و گرسنگی دایم پیش گرفت و صد و سیزده پیر را خدمت کرد و از همه فایده گرفت و از آن جمله یکی صادق بود. در پیش او نشسته بود. گفت: بایزید آن کتاب از طاق فروگیر. بایزید گفت: کدام طاق؟ گفت: آخر مدتی است که اینجا میآیی و طاق ندیده ای؟ گفت: نه! مرا با آن چه کار که در پیش تو سر از پیش بردارم؟ من به نظاره نیامده ام. صادق گفت: چون چنین است برو. به بسطام باز رو که کار تو تمام شد. 
نقل است که او را نشان دادند که فلان جای پیر بزرگ است. از دور جایی به دیدن او شد. چون نزدیک او رسید آن پیر را دید که او آب دهن سوی قبله انداخت. در حال شیخ بازگشت. گفت: اگر او را در طریقت قدری بود خلاف شریعت بر او نرفتی. نقل است که از خانه او تا مسجد چهل گام بود. هرگز در راه خیو نینداختی حرمت مسجد را. 
نقل است که دوازده سال روزگار شد تا به کعبه رسید که در هر مصلی گاهی سجده باز میافکند و دو رکعت نماز میکرد. میرفت و میگفت: این دهلیز پادشاه دنیا نیست که به یکبار بدینجا برتوان دوید. پس به کعبه رفت و آن سال به مدینه نشد. گفت: ادب نبود او را تبع این زیارت داشتن. آن را جداگانه احرام کنم. بازآمد سال دیگر جداگانه از سر بادیه احرام گرفت و در راه در شهری شد. خلقی عظیم تبع او گشتند. چون بیرون شد مردمان از پی او بیامدند. شیخ باز نگریست. گفت: اینها کی اند؟ گفتند: ایشان با تو صحبت خواهند داشت. گفت: بار خدایا! من از تو در میخواهم که خلق را به خود از خود محجوب مگردان. گفتم ایشان را به من محجوب گردان. پس خواست که محبت خود از دل ایشان بیرون کند و زحمت خود از راه ایشان بردارد نماز بامداد بگزارد پس به ایشان نگریست. گفت: «انی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی». گفتند: این مرد دیوانه شد. او را بگذاشتند و برفتند و شیخ اینجا به زبان خدای سخن میگفت. چنانکه بر بالای منبر گویند: حکایة عن ربه. پس در راه میشد. کله سر یافت بر وی نوشته: صم بکم عمی فهم لایعقلون. نعره ای زد و برداشت و بوسه داد و گفت: سر صوفی ای مینماید در حق محو شده و ناچیز گشته نه گوش دارد که خطاب لم یزلی بشنود نه چشم دارد که جمال لایزالی بیند نه زبان دارد که ثنای بزرگواری او گوید نه عقل و دانش دارد که ذره ای معرفت او بداند. این آیت در شان اوست. و ذوالنون مصری مریدی را به بایزید فرستاد. گفت: برو و بگو که ای بایزید! همه شب میخسبی در بادیه و به راحت مشغول میباشی و قافله درگذشت. مرید بیامد و آن سخن بگفت. شیخ جواب داد: ذوالنون را بگوی که مرد تمام آن باشد که همه شب خفته باشد چون بامداد برخیزد پیش از نزول قافله به منزل فرود آمده بود. چون این سخن به ذالنون باز گفتند بگریست و گفت: مبارکش باد! احوال ما بدین درجه نرسیده است و بدین بادیه طریقت خواهد و بدین روش سلوک باطن. 
نقل است که در راه اشتری داشت زاد و راحله خود بر آنجا نهاده بود.کسی گفت: بیچاره آن اشترک که بار بسیار است بر او و این ظلمی تمام است. بایزید چون این سخن به کرات از او بشنود گفت: ای جوانمرد! بردارنده بار اشترک نیست. فرو نگریست تا بار بر پشت اشتر هست؟ بار به یک بدست از پشت اشتر برتر دید و او را از گرانی هیچ خبر نبود. گفت: سبحان الله! چه عجب کاریست. بایزید گفت: اگر حقیقت حال خود از شما پنهان دارم زبان ملامت دراز کنید و اگر به شما مکشوف گردانم حوصله شما طاقت ندارد با شما چه باید کرد؟ پس چون برفت و مدینه زیارت کرد امرش آمد به خدمت مادر بازگشتن. با جماعتی روی به بسطام نهاد. خبر در شهر اوفتاد اهل بسطام به دور جایی به استقبال او شد. بایزید را مراعات ایشان مشغول خواست کرد و از حق باز میماند. چون نزدیک او رسیدند، شیخ قرصی از آستین بگرفت. و رمضان بود. به خوردن ایستاد. جمله آن بدیدند از وی برگشتند. شیخ اصحاب را گفت: ندیدید. مساله ای از شریعت کار بستم همه خلق مرا رد کردند. پس صبر کرد تا شب در آمد. نیم شب به بسطام رفت فرا در خانه مادر آمد گوش داشت. بانگ شنید که مادرش طهارت میکرد و میگفت: بار خدایا! غریب مرا نیکو دار و دل مشایخ را با وی خوش گردان و احوال نیکو او را کرامت کن. بایزید آن میشنود گریه بر وی افتاد پس در بزد. مادر گفت: کیست؟ گفت: غریب توست. مادر گریان آمد و در بگشاد و چشمش خلل کرده بود و گفت: یا طیفور! دانی به چه چشم خلل کرد؟ از بس که در فراق تو میگریستم و پشتم دو تا شد از بس که غم تو خوردم. 
نقل است که شیخ گفت: آن کار که باز پسین کارها میدانستم پیشین همه بود و آن رضای والده بود و گفت: آنچه در جمله ریاضت و مجاهده و غربت و خدمت میجستم در آن یافتم که یک شب والده از من آب خواست. برفتم تا آب آورم در کوزه آب نبود. و بر سبو رفتم نبود در جوی رفتم آب آوردم. چون باز آمدم در خواب شده بود. شبی سرد بود کوزه بر دست میداشتم چون از خواب در آمد آگاه شد. آب خورد و مرا دعا کرد که دید کوزه بر دست من فشرده بود گفت: چرا از دست ننهادی؟ گفتم: ترسیدم که تو بیدار شوی و من حاضر نباشم. پس گفت: آن در فرا نیمه کن. من تا نزدیک روز میبودم تا نیمه راست بود یا نه و فرمان او را خلاف نکرده باشم همی وقت سحر آنچه میجستم چندین گاه از در درآمد. 
نقل است که چون از مکه میآمد به همدان رسید تخم معصفر خریده بود. اندکی از او بسر آمد برخرقه بست. چون به بسطام رسید یادش آمد خرقه بگشاد مورچه ای از آنجا بدر آمد. گفت: ایشان از جایگاه خویش آواره کردم برخاست و ایشان را به همدان برد. آنجا که خانه ایشان بود بنهاد تا کسی که در التعظیم لامرالله به غایت نبود الشفقة علی خلق الله تا بدین حد نبود. و شیخ گفت: دوازده سال آهنگر نفس خود بودم در کوره ریاضت ملامت بر او میزدم تا از نفس خویش آینه ای کردم. پنج سال آینه خود بودم به انواع عبادت و طاعت آن آینه میزدودم. پس یک سال نظر اعتبار کردم بر میان خویش ـ از غرور و عشق ـ و به خود نگریستم. زناری دیدم و از اعتماد کردن بر طاعت و عمل خویش پسندیدن. پنج سال دیگر جهد کردم تا آن زنار بریده گشت و اسلام تازه بیاوردم. بنگریستم همه خلایق مرده دیدم. چهار تکبیر در کار ایشان کردم و از جنازه همه بازگشتم و بی زحمت خلق به مدد خدای به خدای رسیدم. 
نقل است که چون شیخ به در مسجدی رسیدی ساعتی بایستادی و بگریستی. پرسیدند: این چه حال است؟ گفتی: خویشتن را چون زنی مستحاضه مییابم و که تشویش میخورد که به مسجد در رود و مسجد بیالاید. نقل است که یکبار قصد سفر حجاز کرد. چون بیرون شد بازگشت گفتند: هرگز هیچ عزم نقص نکرده ای این چرا بود؟ گفت: روی به راه نهادم زندگی دیدم تیغی کشیده که اگر بازگشتی نیکو و الا سرت از تن جدا کنم. پس مرا گفت: «ترکت الله ببسطام و قصدت البیت الحرام» خدای را به بسطام بگذاشتی و قصد کعبه کردی. نقل است که گفت: مردی در راه پیشم آمد. گفت: کجا میروی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. گفت: بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو این است. گفت: چنان کردم و بازگشتم. 
سید علی یار غازی


نوع مطلب : عرفان و تصوف،




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 96/8/26 | 1:40 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

زلزله چگونه اتفاق می افتد؟

چرا زلزله می آید؟

ایران گسل های فعال زیادی دارد و هراز چند گاهی خبر می رسد که در گوشه ای از سرزمینمان ایران زلزله ای رخ داده است. شاید برای شما هم بارها این سوال پیش آمده که زلزله چگونه اتفاق می افتد، اگر می خواهید به جواب این سوال برسید در ادامه الی گشت را همراهی کنید.

زلزله چگونه اتفاق می افتد
مطالب مرتبط:
دریاچه چورت، دریاچه ای که در اثر زلزله به وجود آمده!
رستورانی که هر لحظه در آن زلزله ای 8 ریشتری می آید!

زلزله پدیده ای طبیعی است که گاهگاهی در نقاط خاصی از دنیا اتفاق می افتد در واقع این حرکت پوسته زمین است که باعث زمین لرزه می شود. زمین از هسته داخلی، هسته بیرونی و جبه تشکیل شده و لایه نهایی، پوسته نازکی است که جبه را پوشانده است این لایه در واقع همان سطح زمین است. این پوسته از بخش های صخره ای جداگانه ای به اسم صفحات تکتونیک تشکیل شده که دقیقا مثل تکه های پازل بر روی جبه قرار گرفته اند. اما این قطعات پازل، متحرک هستند این صفحات تکان می خورند و حرکت های مختلفی دارند، هر وقت که این صفحه ها تکان های ناگهانی داشته باشند زمین لرزه اتفاق می افتد. با اینکه زمینی که بر روی آن راه می رویم جامد است اما در واقع سطح زمین از صفحه های مسطح بزرگ به وجود آمده است که بر روی لایه ای نرم تر و خمیری شکل به اسم جبه شناور هستند و به آرامی تکان می خورند. جایی که این صفحه ها به هم می رسند گسل نام دارد. وقتی که این صفحه ها با یکدیگر سایش پیدا می کنند امواج نیروهای جنبشی به سطح زمین می آیند و زلزله اتفاق می افتد. معمولا وقتی با پدیده طبیعی زلزله روبرو می شویم که سنگ های زیر زمینی که بر روی گسل های فعال قرار دارند ناگهان بشکنند. این آزاد شدن ناگهانی انرژی باعث به وجود آمدن امواج لرزه ای می شود که قادرند زمین را تکان دهند.

زلزله

زلزله در واقع لرزشی است که از امواج لرزه ای به وجود می آید و معمولا زلزله وقتی اتفاق می افتد که فشار انباشته در سنگ ها در طول یک گسل فعال ناگهان بر اثر شکست سنگ آزاد می شود. هر چیزی که می شکند سرو صدا ایجاد می کند، در زمین این سروصدا خودش را به شکل امواج لرزه ای نشان می دهد که باعث لرزیدن زمین می شود. امواج لرزه ای در زمین و در طول سطح پخش می شوند و هر چیزی که باعث تولید امواج لرزه ای می شود زمین لرزه نامیده می  شود. حتی رانش زمین و حرکت ماگماها در آتشفشان ها هم می تواند باعث زمین لرزه می شود، انفجارهای شیمیایی و هسته ای هم امواج لرزه ای تولید می کنند که می توانند از زمین لرزه های طبیعی متمایز شوند. به دلیل اصطکاک بین صفحه ها در گسل، آن ها نمی توانند آزادانه حرکت کنند اینجاست که دفرمه می شوند و انرژی تولید می کنند دقیقا مثل وقتی که یک تکه اسفنج را فشره می کنیم. تا اینکه بالاخره سنگ ها می شکنند و در مدت زمان کوتاهی انرژی ای که در سنگ دفرمه، ذخیره شده به شکل حررات و امواج لرزه ای آزاد می شود.  مقدار انرژی ای که در هر زلزله آزاد می شود با لرزه نگار ثبت می شود. مقیاس بزرگی زلزله، لگاریتمی است برای همین شدت لرزش در زلزله 6 ریشتری 10 برابر بیشتر از شدت لرزش در زلزله 5 ریشتری است در واقع زلزله 6 ریشتری 31?6 برابر بیشتر از زلزله 5 ریشتری انرژی دارد. بزرگ ترین زلزله ای که تا به حال در تاریخ اتفاق افتاده زلزله 9?5 ریشتری شیلی بود که در سال 1960 اتفاق افتاد. اما  اینکه بزرگی زلزله چقدر است تمام داستان زمین لرزه ها نیست ما در جهانی سه بعدی زندگی می کنیم برای همین زمین می تواند در سه جهت حرکت کند: بالا به پایین، چپ به راست، جلو به عقب. بارها دیده ایم که دو زلزله مختلف که از نظر بزرگی مثل هم هستند خسارت های مختلفی را به بار آورده اند این موضوع به خاطر حرکت متفاوت صفحه های زیر زمین است در جایی ممکن است جابجایی، افقی و در جایی عمودی باشد.

گسل

به طو کلی هر چه زلزله شدیدتر باشد بیشتر طول می کشد؛ دو دلیل پشت ای ماجراست: طول گسیختگی و زمان جابجایی امواج لرزه ای. زمین لرزه در جایی شروع می شود که سنگ داخل گسل برای اولین بار می شکند به این محل کانون زلزله می گویند. مرکز زلزله دقیقا در بالای کانون زلزله بر روی سطح زمین قرار دارد. بعد از شکست اولیه، این شکست در هر ثانیه کیلومترها در طول گسل پخش می شود و این باعث می شود که در دو طرف گسل تکان هایی اتفاق بیفتد. در طول این شکستگی در هر نقطه ای امواج لرزه ای تولید می شود از آنجایی که این شکست ممکن است صدها کیلومتر طول داشته باشد مدتی طول می کشد تا امواج هر بخش به نقطه مشخص برسند. هر چه شکست بیشتر باشد زمین لرزه بیشتر طول می کشد برای همین هم هست که یک زلزله 6?7 ریشتری 20 ثانیه طول می کشد در حالی که یک زلزله 9?2 ریشتری در آلاسکا 4 دقیقه طول کشید.

زمین لرزه

دقیقا وقتی که سنگ می شکند زلزله اتفاق می افتد؛ در طول زلزله و بعد از آن صفحه ها و بلوک های سنگ شروع به تکان خوردن می کنند آن ها به تکان خوردن ادامه می دهند تا اینکه دوباره به هم گیر کنند و بچسبند. امواج لرزه ای می توانند با انفجارهای زیرزمین هم به وجود بیایند این انفجارها ممکن است در هنگام ساخت تونل، مترو و … سنگ های زیر زمینی را بشکنند با این حال این انفجارها امواج لرزه ای قوی ای تولید نمی کنند و حتی ممکن است زلزله ای که بر اثر این ماجرا اتفاق می افتد اصلا حس نشود. گاهی اوقت امواج لرزه ای که در اثر ریزش سقف و یا دیوارهای معدن اتفاق می افتد زمین زمین لرزه ای را به وجود می آورد که ممکن است توسط کسانی که در نزدیکی معدن هستند حس شود. اما بعضی از انفجارهای زیرزمینی هم هستند  که می توانند زلزله های واقعی و بزرگ را ایجاد کنند. احتمال زیادی دارد که افرادی که در نزدیکی گسل ها زندگی می کنند در زندگی زلزله را تجربه کنند.

منبع: sanandreasfault.org




تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 96/8/23 | 9:6 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

روایت داستان حاج شیخ حسن نخودکی و رضاشاه و مهندس

خاطرات مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان

سال1379 درخدمت مرحوم ابوی برای عیادت دوست بیماری رفته بودم...

پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت، برحسب اتفاق ، چنددقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب میگفتند... آن آقای پیر کراواتی، باشنیدن اذان کیف چرمی ظاهرا گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرحضار مشغول نماز شد!

شخصا برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده و کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد... 

بعداز اینکه همه نمازشان خواندند ، مرحوم پدرم خطاب به ایشان با صدای بلند(بدلیل سنگینی گوش پیرمرد) گفتند:

آقای مهندس، قضیه نماز اول وقت و مرحوم حاج شیخ و رضاخان را برای مجتبی تعریف کنید ... دوستدارم از زبان خود جنابعالی بشنود...

حس کنجکاوی ام تحریک شده بود که بدانم ماجرا ازچه قرارست که، آقای مهندس لبخندی زدند و اینطور شرح دادند:

 

مدتی بود که از طرف سردارسپه(از القاب رضاشاه) مسئول اجرای قسمتی از طرح تونل کندوان درجاده چالوس شده بودم..،

ازطرفی فرزند دومم که پسربزرگم باشه، مبتلا به سرطان خون شده بود، دکترها حتی اطباء فرنگ جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه بودیم.

خانمم یکروز گفت که برای شفای بچه بریم مشهد دست بدامن امام رضا ع بشیم... البته آنموقع من اینحرفهارو قبول نداشتم ولی چون مادربچه خیلی مضطرب و دلشکسته بود قبول کردم... مشهد که رسیدیم تقریبا آخرشب بود، فردا صبح بچه را بغل کردم و رفتیم حرم...

وارد صحن که شدیم، خانمم خیلی آه و ناله و گریه میکرد... گفت بریم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه و... بچه را ازمن گرفت و گریه کنان رفت داخل سمت ضریح و....

یک ملای پیر کوچولو توجه منو بخودش جلب کرد...روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند...

هرکس مشکلش را به آن آخوندپیر میگفت و او یا چندعدد انجیر یا مقداری نبات درون دست طرف میگذاشت و بنده خدا خوشحال و خندان تشکرمیکرد و میرفت.

به خودم گفتم عجب مردم احمق و ساده ای داریم ما... پیرمرد چطور همه را دلخوش میکند ، آنهم با انجیر یا تکه هایی از نبات!

حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که شیخ نگاهی بمن انداخت و بعد با دست اشاره کرد یعنی بروم جلو...

رفتم جلو سلام کردم ... بعداز لحظاتی بمن گفت:

حاضری باهم شرطی بگذاریم؟!

گفتم:

چه شرطی؟... برای چی؟! 

تصویر حاج شیخ حسن نخودکی رحمت اله علیه

http://www.ahadith.ir/fa/images/phocagallery/olama/a-hasan-ali-esfehani/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

شیخ گفت:

قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت، یکسال تمام نمازهای یومیه را سروقت اذان بخوانی!!!

خیلی تعجب کردم... ازکجا میدانست... این چه شرطی بود...  

کمی فکرکردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد که یکسال نماز بخوانم... خلاصه گفتم:

قبوله!

شیخ تکرار کرد:

یکسال نماز اول وقت و سر اذان درمقابل سلامتی اولادت، قبوله؟

بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم، گفتم:

قبوله آقا: هنوز دقایقی از این ماجرا نگذشته بود که دیدم فرزندم و همسرم دوان دوان از سوی صحن به طرف من میایند و فرزند بیمارم کاملا سرحال بود که بعد از مراجعه به پزشک متوجه شدم که هیچ اثاری از بیماری در فرزندم نیست.

به خاطر همان قو بود که همواره نماز اول وقت خود را می خواندم تا اینکه روزی دیدم تعداد زیادی سرباز و تشریفات به طرف محل کارگاه ما در پروژه ی جاده ی کندوان می ایند. فهمیدم رضاشاه برای بازدید آمده است.

رضاشاه پهلوی

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/6/65/Antoin_Sevruguin_48_12_SI.jpgاز طرفی نماز اول وقت هم شده بود. به هرحال تصمیم گرفتم که نمازم را شروع کنم. تا اینکه متوجه شدم سایه ای نزدیک من میاید. از ترس شدید می لرزیدم. می ترسیم به خاطر عدم ادای احترام جان مرا بگیرد. صبر کرد تا نمازم تمام شود. به او ادای احترام کردم و عذرخواهی کردم. نگاهی به من انداخت و به مسئول ارشدی که همراه وی بود گفت: مردک؛ این مرد نمی تواند دزد باشد و دزد تو متیکه هستی.....

 

خلاصه نماز اول وقت هم جان مرا نجات داد و هم جان فرزندم را و از آن موقع تا کنون به قولی که به حاج شیخ حسن نخودکی دادم وفا می کنم و نمازم را اول وقت می خوانم.http://www.ahadith.ir/fa/images/phocagallery/olama/a-hasan-ali-esfehani/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg




تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 96/8/16 | 12:33 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
بر طبق اعتقاد صریح شیعیان، دین اسلام آخرین و کامل‌ترین دین الهی است؛ پیامبر اسلام، آخرین پیامبران است و آیین اسلام تا روز قیامت باقی خواهد بود.این اعتقاد، به بهانه‌های مختلف در آیات و رویالت آمده که به ذکر چند نمونه از آن‌ها می‌پردازم:
1- در سوره احزاب، آیه 40 اینگونه آمده: ما کانَ مُحَمَدٌ اَبا اَحَدِِ مِن رجالِکُم و لکن رَسولَ اللهِ و خاتمَ النَبیینَ . یعنی محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست، بلکه رسول خدا و آخرین پیامبران است.
2- شیخ عالم ِ مفسر، امین الاسلام ابوعلی طبرسی ، دانشمند بزرگ شیعه ، در تفسیر کبیر خود " مجمع البیان " و حافظ نیشابوری و حافظ بخاری و حافظ ترمذی و حافظ نسائی و حافظ ابن مردویه ، رجال حدیث اهل سنت در کتب " صحیح " یا " سُنَن " خود آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : 
" مَثل من و مَثل انبیاء دیگر مانند مَثل ِ مردی است که کاخی ساخت و آن را از هر جهت کامل و زیبا نمود ، جز آنکه جای یک خشت را خالی گذارد آنگونه که هرکس وارد کاخ می شد و بدان می نگریست می گفت : " چه زیباست ، فقط جای این خشت خالی مانده " پس بدانید که من همان خشت آخرین کاخ انبیاء هستم و از اینرو پیامبران به من پایان یافتند . " 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با وجود این عبارات صریح، رهبران بهایی به این معتقدند که دوره اسلام به سر آمده و پس از اسلام، آیینی جدید به نام بهاییت آمده.
جالب اینجاست که خود رهبران محترم بهایی از یک سو در جاهای مختلف اعتقاد خود را به خاتمیت حضرت محمد(ص) بیان کرده‌اند و از سوی دیگر جناب علی محمد شیرازی و بهاءالله را پیامبرانی پس از اسلام می دانند. 
اینکه به ذکر چند نمونه از این اعتقادات می‌پردازیم:
1- میرزا علی محمد باب نخستین رهبر بهائیان در ابلاغیه ی ( الف ) خود که درسال 1261 هجری قمری نگاشته شهادت می دهد که : 

( وَ لم یُنسَخ شَریعَتُه وَ لم یُبدّل مِنهاجُه وَ مَن زادَ حَرفا " أو نَقصَ شیئا " مِن شَریعتِهِ فَیَخرُج فِی الحینِ مِن طاعَتِک وَ أنّ الوَحیَ بمِثل ِ ما نُزّلَ عَلیهِ قد انقَطَعَ مِن بَعدِه ِ مِن عِندک ) 

ترجمه : شریعت رسول اکرم نسخ نشده و روش او دگرگون نگشته و هرکس که حرفی بر آئین او بیفزاید و یا از آن بکاهد ، بیدرنگ از طاعت تو بیرون خواهد شد و همانا وحی الهی که بر او فرود می آمد پس از او پایان پذیرفت . (اسرارُالآثار/جلد یکم/ نوشته ی فاضل مازندرانی از مبلغین بهائی)
2-جناب بهاءالله درکتاب اشراقات در ضمن مناجاتی در مورد پیامبر اسلام اینگونه می‌نویسد:«الذی به انتهت الرسالة و النبوة» یعنی کسی که رسالت و نبوت به او پایان یافته.
با وجود این بیانات صریح جناب بهاءالله می‌فرماید:قد بعثنی‌الله (یعنی خدا مرا برانگیخته) و نیز جناب عباس افندی(اولین پیشوای بهائیان) در کتاب مفاوضات خود علی محمد شیرازی و بهاءالله را پیامبران مستقل و صاحب شریعت معرفی می‌کند.
بر طبق احکام بهایی ما تنها باید به ظاهر عبارات رهبران بهایی توجه کنیم و آن‌ها را تفسیر نکنیم. پس بیاییم ظاهر این بیانات را با هم مقایسه کنیم و خود نتیجه بگیریم.

آیا چنین دینی، بر حق است و از سوی خدا آمده؟
آیا چنین دینی می تواند باعث ایجاد وحدت در عالم شود؟
قضاوت با خوانندگان.




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 96/7/30 | 2:42 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

آیا اسلام آخرین دین است ؟

گرچه آیه «او رسول اللّه و خاتم النبیّین است» (وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ)(1) به تنهایى براى اثبات خاتمیت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) کفایت مى کند، ولى دلیل خاتمیت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) منحصر به آن نمى باشد، چه این که: هم آیات دیگرى در قرآن مجید به این معنى اشاره مى کند، و هم روایات فراوانى در این باره نقل شده است.

از جمله در آیه 19 سوره «انعام» مى خوانیم: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ: «این قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آنها مى رسد انذار کنم» (و به سوى خدا دعوت نمایم).

وسعت مفهوم تعبیر «وَ مَنْ بَلَغَ» (تمام کسانى که این سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانى قرآن و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)را از یکسو، و مسأله خاتمیت را از سوى دیگر، روشن مى سازد.

آیات دیگرى که عمومیت دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را براى جهانیان اثبات مى کند، مانند: تَبارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً: «جاوید و پر برکت است، خداوندى که قرآن را بر بنده اش نازل کرد، تا تمام اهل جهان را انذار کند».(2)

و مانند: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً: «ما تو را جز براى عموم مردم، به عنوان بشارت و انذار، نفرستادیم».(3)

و آیه: قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً: «بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم».(4)

وسعت مفهوم «عالمین» و «ناس» و «کافة» نیز م?ید این معنى است.

از این گذشته، اجماع علماء اسلام از یکسو، و ضرورى بودن این مسأله در میان مسلمین از سوى دیگر، و روایات فراوانى که از پیامبر و دیگر پیشوایان اسلام رسیده از سوى سوم، مطلب را روشنتر مى سازد که به عنوان نمونه به ذکر چند روایت زیر قناعت مى کنیم!

1 ـ در حدیث معروفى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: حَلالِى حَلالٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامِى حَرَامٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ: «حلال من تا روز قیامت حلال است و حرام من تا روز قیامت حرام».

این تعبیر، بیانگر ادامه این شریعت تا پایان جهان مى باشد.

«مثل من در مقایسه با انبیاء پیشین، همانند مردى است که بنائى بسیار زیبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند، و بگویند: بنائى زیباتر از این نیست، جز این که جاى یک خشت آن خالى است، و من همان خشت آخرینم»!

گاهى، حدیث فوق به صورت: حَلالُ مُحَمَّد حَلالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لایَکُونُ غَیْرُهُ وَ لایَجِیءُ غَیْرُهُ: «حلال محمّد همیشه تا روز قیامت حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام است، غیر آن نخواهد بود و غیر او نخواهد آمد» نیز نقل شده است.

2 ـ حدیث معروف «منزلت» که در کتب مختلف شیعه و اهل سنت در مورد على(علیه السلام)و داستان ماندن او به جاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در «مدینه» به هنگام رفتن رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، به سوى جنگ «تبوک» آمده، نیز کاملاً مسأله خاتمیت را روشن مى کند، زیرا در این حدیث مى خوانیم: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدِی: «تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز این که: بعد از من پیامبرى نیست» (بنابراین تو همه منصبهاى هارون نسبت به موسى را دارى جز نبوّت).

3 ـ این حدیث نیز مشهور است و در بسیارى از منابع اهل سنت نقل شده که فرمود: مَثَلِى وَ مَثَلُ الأَنْبِیاءِ کَمَثَلِ رَجُل بَنى بُنْیاناً فَأَحْسَنَهُ وَ أَجْمَلَهُ، فَجَعَلَ النّاسُ یَطِیْفُونَ بِهِ یَقُولُونَ ما رَأَیْنا بُنْیاناً أَحْسَنَ مِنْ هذا اِلاّ هذِهِ اللَّبِنَةَ، فَکُنْتُ أَنَا تِلْکَ اللَّبِنَةَ:

حضرت محمد صلی الله و علیه و آله

 

«مثل من در مقایسه با انبیاء پیشین، همانند مردى است که بنائى بسیار زیبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند، و بگویند: بنائى زیباتر از این نیست، جز این که جاى یک خشت آن خالى است، و من همان خشت آخرینم»!.

این حدیث، در «صحیح مسلم» به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده، حتى در یک مورد در ذیل آن این جمله آمده است: «وَ أَنَا خاتَمُ النَّبِیِّین».

و در حدیث دیگرى، در ذیل آن مى خوانیم: جِئْتُ فَخَتَمْتُ الأَنْبِیاءَ: «آمدم و پیامبران را پایان دادم».

و نیز در «صحیح بخارى» (کتاب المناقب) و «مسند احمد حنبل»، و «صحیح ترمذى»، و «نسائى» و کتب دیگر نقل شده، و از احادیث بسیار معروف و مشهور است و مفسران شیعه و اهل سنت مانند «طبرسى» در «مجمع البیان» و «قرطبى» در تفسیرش آن را در ذیل آیه مورد بحث آورده اند.

وسعت مفهوم تعبیر «وَ مَنْ بَلَغَ» (تمام کسانى که این سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانى قرآن و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)را از یکسو، و مسأله خاتمیت را از سوى دیگر، روشن مى سازد

4 ـ در بسیارى از خطبه هاى «نهج البلاغه» نیز خاتمیت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)صریحاً آمده است، از جمله در خطبه 173 در توصیف پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین مى خوانیم: أَمِینُ وَحْیِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِیرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِیرُ نِقْمَتِهِ: «او (محمّد) امین وحى خدا، و خاتم پیامبران، و بشارت دهنده رحمت و انذار کننده از عذاب او بود».

و در خطبه 133 چنین آمده است: أَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ وَ تَنَازُع مِنَ الأَلْسُنِ فَقَفَّى بِهِ الرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ الْوَحْیَ: «او را پس از یک دوران فترت بعد از پیامبران گذشته فرستاد به هنگامى که میان مذاهب مختلف، نزاع در گرفته بود به وسیله او سلسله نبوت را تکمیل کرده و وحى را با او ختم نمود».

و در خطبه نخستین «نهج البلاغه» بعد از شمردن برنامه هاى انبیاء و پیامبران پیشین مى فرماید: إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله)لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ: «تا زمانى که خداوند سبحان محمّد(صلى الله علیه وآله) رسولش را براى تحقق بخشیدن به وعده هایش، و پایان دادن سلسله نبوتش مبعوث فرمود».

حدیث در این زمینه در منابع اسلامى بسیار زیاد است، به طورى که در کتاب «معالم النبوة» 135 حدیث از کتب علماء اسلام از شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و پیشوایان بزرگ اسلام در این زمینه جمع آورى شده است.(5)

 

پی نوشت ها:

1. احزاب، آیه 40.

2 ـ فرقان، آیه 1.

3 ـ سبá آیه 28.

4 ـ اعراف، آیه 158.

5. تفسیر نمونه، جلد 17، صفحه 366.

بخش اعتقادات شیعه تبیان

 

 

 


 

 

منبع: سایت آل 




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 96/7/30 | 2:31 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

Image result for ?اشعار دکتر شریعتی?‎

هنگامی که به دنیا می آیی همه می خندند در حالی که تو می گریی ،پس ای عزیز زندگیت را چنان بگذران که در روز مرگ در حالی که همه می گریند  و تو تنها کسی باشی که می خندی . دکتر علی شریعتی

 

آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند ، تو به دنبال نگاه زیبا باش ! دکتر علی شریعتی

 

ای صد افسوس که چون عمر گذشت ،معنیش می فهمیم

کاین سه روز عمر از عمرم به این ترتیب گذشت

کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل ،وقت پیری غافل

به زبانی دیگر

کودکی در غفلت،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت دکتر علی شریعتی

 

آدمیزاد هر چه انسان تر می شود، چشم به راه تر می شود.
این حقیقت زیبایی است که همیشه می درخشد.دکتر علی شریعتی

 

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. دکتر علی شریعتی

 

اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟
اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟
اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟
اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟
اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟دکتر علی شریعتی

 

زندگی را با بیداری و با چشمانی باز بگذرانیم که سالها چشم بسته خواهیم خفت. دکتر علی شریعتی

 

در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم، شاید این است دلیل تنهایی مان..دکتر علی شریعتی

 

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد 
من شروع کردم
وقتی او تمام شد
من اغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن  دکتر علی شریعتی

 

ایمان زاییده ای ایدوئولوژی ارزش دارد ، نه ایمان ارثی یا تقلیدی . دکتر علی شریعتی

 

خدایا!مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ ? غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و درد های عظیم را به جانم ریز.دکتر علی شریعتی

 

اشک ، زیباترین شعر و بی‌تاب ترین عشق و گدازان‌ترین ایمان و داغ‌ترین اشتیاق و تب‌دارترین احساس و خالص‌ترین گفتن و لطیف‌ترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شده‌اند و قطره‌ای گرم شده‌اند،و نامش اشک است.دکتر علی شریعتی

 

سیاست در برابر صداقت دیگران خیانت و صداقت در برابر سیاست دیگران حماقت است.دکتر علی شریعتی

 

پیش از آنکه بیندیشی تا چه بگویی؟ بیندیش که چه میگویم؟ دکتر علی شریعتی

 

 روزی از روزها ،
شبی از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .
تا هرچه دورتر بیفتم ،
تا هرچه دیرتر بیفتم ،
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،
پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ،
همین . دکتر علی شریعتی

 

اگر می خواهید حقیقتی را خراب کنید ، خوب به آن حمله نکنید، بد از آن دفاع کنید.دکتر علی شریعتی

 

در برابر وحشی ترین تازیانه ها ،
سکوت مردانه و غرور آمیز مرد نباید بشکند.
در برابر هیچ دردی،لب مرد به شکوه نباید آلوده گردد. 

من از نالیدن بیزارم.
سنگین ترین دردها و خشن ترین ضربه های آفرینش،
تنها می توانند مرا به سکوت وادارند.
نالیدن، زاریدن، گله کردن، شکایت، بد است... دکتر علی شریعتی

 

ایمان بی عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود دکتر علی شریعتی

 

اینکه می گویند امام زمان خودش می آید و همه چیز را درست می کند و ما کاری به این کارها نداریم"بینش یهودی" استدکتر علی شریعتی

 

در دردها دوست را خبر نکردن خود یک نوع عشق ورزیدن است . دکتر علی شریعتی

 

خدایا ... در برابر آن چه انسان ماندن را به تباهی می کشد ، مرا با " نداشتن " و " نخواستن "رویین تن کن. دکتر علی شریعتی

 

نوروز تجدید خاطرة بزرگی است: خاطرة خویشاوندی انسان با طبیعت. دکتر علی شریعتی

 

دیکتاتوری و ازادی از انجا ناشی نمی شود که یک مکتب خود را حق میشمارد یا ناحق...

بلکه از اینجا ناشی میشودکه ایا"حق انتخاب"را برای دیگران قائل است یا قائل نیست!! دکتر علی شریعتی

 

نان دیگران ، دغدغه داشتن و برای کسب آن تلاش کردن ، در نخستین قدم ، دغدغه نان را در خویش کشتن و نان خویش را از دست نهادن است. دکتر علی شریعتی

 

اگر نابغه هستند ، مرد کار نیستند . 
و اگر مرد کار هستند ، مرد اندیشه و فهم نیستند 
و اگر هر دو هستند ، مرد شمشیر و جهاد نیستند 
و اگر هر سه هستند ، مرد پارسایی و پاکدامنی نیستند 
و اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند . 
و اگر همه این ها هستند ، خدا را نمی شناسند و خود را در ایمان گم نمی کنند. دکتر علی شریعتی

 

بگذار شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید.هرچند حاصل آن جز رنج و پریشانی نباشد ,اما کوری را هرگز بخاطر آرامشش تجربه مکن... دکتر علی شریعتی

 

شرافتِ مرد ، به بکارتِ زن میماند! ... 
یکبار که لکه دار شود ، دیگر قابل جبران نخواهد بود! ... دکتر علی شریعتی

 

خدایا تقدیر مرا خیر بنویس

آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم

و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم دکتر علی شریعتی


خدایا به من زیستی عطا کن که در لحظه مرگ ، به بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام ، سوگوار نباشم!دکتر علی شریعتی

 

به زور می توان چیزی را گرفت اما به زور نمی توان آن را نگه داشت !دکتر علی شریعتی

 

ارزش وجودی هر انسانی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد....دکتر علی شریعتی

 

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری ، همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری....دکتر علی شریعتی

 

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند . دکتر علی شریعتی

 

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. دکتر علی شریعتی

 

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است .دکتر علی شریعتی

 

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم. دکتر علی شریعتی

 

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد. دکتر علی شریعتی

 

هر کسی را نه بدان گونه که « هست »، احساس می کنند

بدان گونه که « احساسش » می کنند ، هست .دکتر علی شریعتی

 

خدایا به هر که دوست می داری بیاموز

که عشق از زندگی کردن بهتر است ،

و به هرکه دوست تر می داری ، بچشان

که دوست داشتن از عشق برتر !دکتر علی شریعتی

 

تا بی پناه نگردم ، پناهم نخواهی داد

تا نیفتم ، دستم را نخواهی گرفت دکتر علی شریعتی

 

وقتی عشق فرمان می دهد،

« محال» سر تسلیم فرود می آورد.دکتر علی شریعتی

 

عشق در اوج اخلاصش ،

به ایثار رسیده است

و در اوج ایثارش ،

به قساوت !دکتر علی شریعتی

 

می دانم تشنه ای اما …

اما این دریا را در کوزه نمی توان کرد. دکتر علی شریعتی

 

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است

و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من!

به پریشانی یک آرزوی آشفته

چه می دانم چگونه ؟

از تنهایی اتاق گریختم

عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست؛

و آن دوست داشتن است. دکتر علی شریعتی

 

دوست داشتن از عشق برتر است

و من هرگز خود را

تا سطح بلند ترین قله عشق های بلند ، پایین نخواهم آورد .دکتر علی شریعتی

 

 

غریقی در طوفان تنها مانده است

آخرین فریادهای خسته اش را

که تو را می خواند ـ بشنو ، بشتاب ، او را دریاب دکتر علی شریعتی

 

همچون شمع که در گریستن خویش ، قطره قطره می میرد

ذوب می شوم و محو می شوم و پایان می گیرم دکتر علی شریعتی

 

چه دشوار شده است دم زدن !

در این جا که هر درختی مرا قامت تفنگی است

و صدای هرگامی غمم ! دکتر علی شریعتی

 

تو می دانی که من

از میان همه نعمت های این جهان ، آن چه را برگزیده ام و دوست می دارم

تنهایی است دکتر علی شریعتی

 

ای که تو آن من دیگرمی

ای تو که آن توی دیگرتم

زاد سفر برگیر و قدم در راه نِه

که من در پایان راه

بی صبرانه منتظر رسیدن توام دکتر علی شریعتی

 

ای که هوای من شده ای

دم زدن از تو حیات من است دکتر علی شریعتی

 

انسان نقطه ای است میان دو بی نهایت: بی نهایت لجن بی نهایت فرشته دکتر علی شریعتی

 

آن گاه که تقدیر واقع نگردید از تدبیر نیز کاری ساخته نیست.دکتر علی شریعتی

 

مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.دکتر علی شریعتی

 

اساسا <<خوشبختی>> فرزند نامشروع <<حماقت>> است. دکتر علی شریعتی

 

 اگر توانستی (( نفهمی)) می توانی خوشبخت باشی ! دکتر علی شریعتی

 

جامعه دو طبقه دارد: 1:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند 2:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد. دکتر علی شریعتی

 

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است. دکتر علی شریعتی

 

تمام بدبختی های آدم مال این دو کلمه است یکی داشتن و یکی خواستن دکتر علی شریعتی

 

چقدر ندانستن ها و نفهمیدن ها که از دانستن ها و فهمیدن ها بهتر است.دکتر علی شریعتی



کیست که تنها آروزی همیشگی اش در این جهان این باشد که تنها چیزی را که از این جهان آرزو می کند از دست بدهد؟دکتر علی شریعتی

 

 

آن ها که از در می آیند و می روند چهارپایان نجیب و ساکت تاریخ اند حادثه ها را تنها کسانی در زندگی آدمی آفریده اند که از پنجره ها بیرون جسته اند و… یا به درون پریده اند.دکتر علی شریعتی

 

چقدر دعا می کنم که: بعضی اصوات را نشنونی بعضی رنگ ها نبینی بعضی افکار را نفهمی بعضی حالات را حس نکنیدکتر علی شریعتی

 

با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش. دکتر علی شریعتی

 

وقتی در صحنه حق و باطل نیستی وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی هرکجا که خواهی باش چه در نماز ایستاده باشی چه به شراب نشسته باشی هر دو یکی است. دکتر علی شریعتی

 

حوادث انسان های بزرگ را متعالی و آدم های کوچک را متلاشی می کند.دکتر علی شریعتی

 

این سه راهی است که در پیش پای هر انسانی گشوده است: پلیدی پاکی پوچی دکتر علی شریعتی

 

شرف مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یک بار لکه دار شد دیگر هرگز جبران پذیر نیست دکتر علی شریعتی

 

چقدر دوست دارم این سخن مسیح را « از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند از راه هایی بروید که روندگان آن کم اند» دکتر علی شریعتی

 

آدم بالاخره می میره حالا من به اسهال خونی بمیرم بهتره یا به خاطر حرفم؟ دکتر علی شریعتی

 

چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال دکتر علی شریعتی

 

گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشم ها نفهمند دکتر علی شریعتی

 

پروانه ی شمع اگر هم چون مرغ خانگی نه بر گرد شمع که در پی خروس می رفت زندگی در زیر پایش رام می گشت و آسمان بر بالای سرش به کام دکتر علی شریعتی

 

من از دو کار نفرت دارم : یکی درد دل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن که کار مستضعفین است. شجاع به همدرد نیازمند نیست از ناله شرم دارد.دکتر علی شریعتی

 

برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن و یاس انسان امروزه یاسی است ناشی از آگاهی اش به خویش و خوش بینی انسان در تاریخ زاییده ی جهلش نسبت به خویش است دکتر علی شریعتی

 

زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمی دهد. دکتر علی شریعتی

 

دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی.که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد دکتر علی شریعتی

 

هرکس – نه تنها – به میزان معلوماتی که دارد عالم نیست بکله به میزان مجهولاتی که در عالم احساس می کند عالم است. دکتر علی شریعتی

 

انسان به میزان برخورداری هایی که در زندگی دارد انسان نیست بلکه به اندازه نیازهایی که در خود احساس می کند انسان استدکتر علی شریعتی

 

برای این که قومی خوب سواری بدهد باید احساس انسان بودن از او گرفته شود.دکتر علی شریعتی


چقدر این قفس برایم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم ! دکتر علی شریعتی

 

 

بد است

در برابر وحشی ترین تازیانه ها ،

سکوت مردانه و غرور آمیز مرد نباید بشکند.

در برابر هیچ دردی،لب مرد به شکوه نباید آلوده گردد.

من از نالیدن بیزارم.

سنگین ترین دردها و خشن ترین ضربه های آفرینش،

تنها می توانند مرا به سکوت وادارند.

نالیدن، زاریدن، گله کردن، شکایت، بد است دکتر علی شریعتی

 

آدمهای که هیچ وقت احتیاج به تنهایی ندارند ، معمولاً آدمهای کم مایه ایی هستند . دکتر علی شریعتی



اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ایی بریزند ، باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر .دکتر علی شریعتی


خدا برای تنهایی اش آدم را آفرید . دکتر علی شریعتی


ایمان زاییده ای ایدوئولوژی ارزش دارد ، نه ایمان ارثی یا تقلیدی .دکتر علی شریعتی


عشق می تواند جانشین همه نداشتن ها شود . دکتر علی شریعتی


وقتی که بود نمی دیدم . وقتی می خواند ، نمی شنیدم... وقتی دیدم که نبود... وقتی شنیدم که نخواند ... !دکتر علی شریعتی


تنها دو جا است که هرکسی خودش است، بستر مرگ و سلول زندان . دکتر علی شریعتی


هیچ گاه تنهایی و کتاب و قلم ، این سه روح و سه زندگی و سه دنیای مرا کسی از من نخواهد گرفت ... دیگر چه میخواهم ؟ آزادی چهارمین بود که به آن نرسیدم و آن را از من گرفتند . دکتر علی شریعتی


هر کس به میزانی که به تنهایی نیاز دارد ، عظمت دارد و بی نیاز تر است . دکتر علی شریعتی


من تنهایی را از آزادی بیش تر دوست دارم . دکتر علی شریعتی


بد دردی است در انبوه خلق ، تنها بودن و در وطن خویش ، رنج غربت کشیدن. دکتر علی شریعتی



وقتی یک روح از سطح زمان خویش بیش تر اوج میگیرد و از ظرف تحمل مردم زمان ، بیشتر رشد می کند ، تنها میشود. دکتر علی شریعتی


من از میان همه ی نعمت های این جهان، آن چه را برگزیده ام و دوست میدارم، تنهایی است. دکتر علی شریعتی



آدم ها همچون کوه ها همگی با همند و تنهایند . دکتر علی شریعتی


در تمام عمرم جز تنهایی و تفکر و غم و عشق ، سرگرمی ای نداشته ام . دکتر علی شریعتی



من از سقف و نظم و تکرار گریزانم و سعادت خانوادگی تنها بر این سه پایه استوار است!! دکتر علی شریعتی


تو هرچه می خواهی باشی باش ، اما ... آدم باش !!! دکتر علی شریعتی


دنیا به اندازه ای که مرا برای همیشه پر کند، ندارد . دکتر علی شریعتی


مقلدها همیشه از اصلشان بیش تر افراط میکنند. دکتر علی شریعتی


هر کس مظلوم است ، خودش ضالم را یاری کرده است . دکتر علی شریعتی

همه بشرند ، اما بعضی ها انسان اند. دکتر علی شریعتی




تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 96/7/25 | 5:46 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

سروده‌ای از مقام معظم رهبری در پاسخ به غزلی از امام خمینی(ره)

شناسه خبر: 67863 سرویس: فرهنگی
 12 خرداد 1392 - 09:53
مقام معظم رهبری

خبرگزاری تسنیم: مقام معظم رهبری در غزلی با مطلع «تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی/تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی» به یکی از غزلیات حضرت امام(ره) پاسخ دادند.

به‌گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حضرت امام(ره) وجوه مختلف شخصیتی داشتند، گاه ایشان را در کسوت یک فقیه می‌بینیم، گاه در هیئت یک فیلسوف و بیشتر در قالب یک نظریه‌پرداز سیاسی که بر اساس مبانی اسلام حکومت دینی‌ای پایه‌گذاری کرد، اما در این میان وجه شاعری ایشان کم‌رنگ‌تر از دیگر ابعاد شخصیتشان است که شاید تحت تأثیر فعالیت‌های علمی و سیاسی ایشان قرار گرفته است. گذشته از این، امام(ره) هرگز به شعر از سر شاعری نگاه نکردند و اگر هم شعری سرودند، غلیانی بود که از وجود عارف‌منش ایشان برخاسته بود.

حضرت امام(ره) از همان اوان جوانی شعر می‌سرودند و به‌زعم بسیاری از کارشناسان سروده‌های ایشان هم از مایه‌های عرفانی ناب سرچشمه گرفته بود و هم استواری و انسجام یک غزل استوار را داشت. برخی دیگر نیز غزل ایشان را همانند غزل حافظ تعبیر کرده‌اند. ایشان از همان جوانی غزلیات نابی سروده بودند، اما متأسفانه در دوران پیش از انقلاب به دست ساواک ویا در نقل و انتقالات از بین رفته و به دست ما نرسیده است. اما بعد از انقلاب ایشان با تأکید بانو فاطمه طباطبایی، همسر مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی، چند غزلی سرودند که هم‌اینک در قالب اثری مجزا به چاپ رسیده است.

بسیاری از اهالی ادب و هنر به استقبال از اشعار امام(ره) برآمدند و سعی کردند تا با همان مضمون و همان انسجام غزلی را بسرایند. در این میان غزل مقام معظم رهبری در پاسخ به غزلی از امام خمینی(ره) با مطلع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم/چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم» جالب و خواندنی است که در ذیل می‌آید:

غزل امام خمینی(ره):

«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم، شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ میخانه گشایید به‌رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مى‌آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم»

غزل مقام معظم رهبری در پاسخ به غزل حضرت امام(ره):

«تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی

تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان
دار منصور بریدی همه تن‌دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته دربار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی»




تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 96/7/25 | 5:38 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.